Home » مقاله‌ها » روان‌شناسی » روانشناسی دین: یک روی‌آورد علمی چند تباری

روانشناسی دین: یک روی‌آورد علمی چند تباری

موضوع‌های ‏عمده‏ مورد بررسی‏ در روان‏شناسی‏ دین:
ریشه‏ها و فرایند تحول دینداری

پیشگامان روان‏شناسی دین، از جمله فروید در زمینه بررسی فرایند تحول روان‏شناختی دین، به تبیین ریشه‏های تاریخی دینداری آدمی پرداختند که غالبا ماهیتی فراسوی روان‏شناختی [۴۲] داشت. امّا امروزه روان‏شناسان دیگر توجهی به تبیین ریشه‏های تاریخی دین نمی‏کنند و در مقابل سعی دارند ریشه‏ها و فرآیند تحول دینداری در انسان امروز را مورد بررسی قرار دهند. به عبارت دیگر بررسی فرایند پدیدایی فردی [۴۳] دین بر مبنای روی‏آورد علمی، جایگزین بررسی فرایند پدیدایی نوعی [۴۴] دین شده است.

چنین تغییر حرکتی با توجه به استقرار روانشناسی دین علمی و تمایل به تبیین‏های روانشناختی در مقابل تبیین‏های فراسوی روانشناختی قابل درک است. تحول روان‏شناختی فرد از تولّد تا مرگ، دیدگاه وی نسبت به خدا و جهان را نیز دگرگون می‏سازد. تمایز درک ایمان دینی کودک، بزرگسال، و سالخورده تابعی از جایگاه آنها در فرایند تحوّل روانشناختی است. ایمان دینی یک کودک ماهیتی ساده و سحری دارد و به موازات تحول وی، درکش از ارزشهای اخلاقی، مفاهیم قدسی و فوق طبیعی، و اعمال دینی نیز متحول می‏گردد. برخی از روان‏شناسان دین در این زمینه سعی کرده‏اند فرایند تحول دینداری را درچارچوب تئوریهای تحوّلی روان‏شناسی تبیین کنند، و گروهی نیز سعی‏کرده‏اند اختصاصا درخصوص فرایند تحوّل دینداری نظریه‏پردازی کنند.

تبیین تحوّل دینداری با استفاده از تئوریهای تحوّلی

گروهی از محققان با شکار مفهوم‏سازیهای تئوری‏های عمده روان‏شناسی تحوّلی تبیینهای جالبی درخصوص تحوّل دینداری ارائه کرده‏اند. الکایند [۴۵] (۱۹۷۰؛ به نقل از ورتینگتون، [۴۶] ۱۹۸۹) با استفاده از تئوری تحوّلی پیاژه فرایند تحوّل درک کودک از خدا و دین را مورد بحث قرار داده است. براساس نظر وی شکل‏گیری «شی‏ء دائم» [۴۷] که در نظام پیاژه بین ۶ الی ۸ ماهگی ظاهر می‏شود، این معنا را دارد که خارج شدن شی‏ء از میدان ادراکی کودک دالّ بر از بین رفتن شی‏ء نیست. چنین توانایی شناختی کودک را آماده درک این مفهوم می‏کند که خدا علی‏رغم اینکه دیده نمی‏شود وجود دارد. همچنین درک کودک از بقاء و زندگی پس از مرگ با ظهور «نگهداریهای ذهنی» [۴۸] که بر پایداری مادّه، وزن و حجم علی‏رغم جابجاشدن و تغییر شکل ظاهری و ادراکی آنها دلالت می‏کند، قابل تبیین می‏شود. وقتی کودک چنین توانایی شناختی را در سنین ۸ الی ۱۲ سالگی کسب می‏کند آماده پذیرش وجود بقاء پس از مرگ می‏گردد.

پس از سنین نوجوانی و استقرار تفکر صوری[۴۹] ـ تفکری که ممکن است در برخی هیچگاه ظاهر نشود ـ فرد آماده ورود به مرحله دیگری از دینداری می‏شود. عملیات صوری رهایی اندیشه از عینیت و امکان تفکّر بر مبنای امور انتزاعی و ممکنات را فراهم می‏سازد. این دوره از تحوّل شناختی با چهار توانایی عملیات ترکیبی، منطق قضایا، جدایی صورت از ماده، و تفکّر فرضی ـ استنتاجی مشخص می‏شود. عملیات ترکیبی پایه استدلال علمی است که در آن فرد مانند یک دانشمند در حلّ یک مسئله با ثابت‏نگه‏داشتن سایر عوامل و تغییر نظامدار یک عامل به عمل می‏پردازد تا با استدلال درست به نتیجه برسد، و در این کار تمامی ترکیبهای ممکن برای ثابت و دستکاری کردن متغیرها را بررسی می‏کند. در منطق قضایا فرد از حداقل دو مقدمه مستقل، نتیجه‏ای را که از فرایند ترکیب دو مقدمه حاصل می‏شود و به تنهایی در هر یک از مقدمه‏ها نیست انتزاع می‏کند. جدایی صورت از ماده دالّ بر توانایی فرد در بکارگیری منطق بدون وابستگی به مادّه و با استفاده صرف از صورت است. تفکر فرضی استنتاجی نیز بر فرض کردن یک مسئله و نتیجه‏گیری از آن دلالت می‏کند. در این توانایی فرد اندیشه خود را درخصوص هر مسئله فرضی و غیرعینی بکارمی‏گیرد و خروج از چارچوب واقعیت را ممکن می‏سازد. در اینجا فرد فرض محال را ممکن می‏انگارد و عملیات منطقی را در آن بکارمی‏اندازد.

با شکل‏گیری این دوره از تحوّل شناختی، مواجهه با مفاهیم انتزاعی دینی نیز امکان‏پذیر می‏گردد مطالعات متعدد (الکاین، ۱۹۶۱، ۱۹۶۲، ۱۹۶۳؛ گلدمن،[۵۰] ۱۹۶۴؛ پرلینگ،[۵۱] ۱۹۷۴؛ و آلپورت[۵۲] و همکاران، ۱۹۸۴؛ به نقل از ورتینگتون، ۱۹۸۹) نیز نشان دادند که در نوجوانی فرد با تفکر انتزاعی درخصوص مفاهیم دینی درآمیخته می‏شود. اغلب تغییرهای دینی که در آنها فرد پیرو یک دین رسمی می‏شود در این سنین رخ می‏دهد. چرا که در این دوران فرد با بکارگیری تفکر انتزاعی و عملیات صوری امکان بررسی باورهای دوران کودکی خود را بدست می‏آورد.

از دیگر تئوریهایی که برای تبیین تحوّل دینداری مورد توجه قرار گرفته است، تئوری تحول روانی ـ اجتماعی اریکسن [۵۳] است. در این تئوری ۸ مرحله تحول در سراسر زندگی وجود دارد که هر یک از آنها با یک پیوستار تعارضی مشخص می‏شوند. فرد در هر یک از این مراحل در رویارویی با این تعارضات سرنوشت روانشناختی خود را رقم می‏زند. استل[۵۴] (۱۹۸۶، به نقل از ورتینگتون، ۱۹۸۹) معتقد است بر مبنای اولین مرحله تحولی اریکسون که از تولد تا یک سالگی است، رویارویی کودک با تعارض اعتماد در برابر عدم اعتماد زمینه پدیدایی و شکل‏گیری ایمان را بوجود می‏آورد. براساس تئوری اریکسون فرد در سنین نوجوانی با تعارض کسب هویت در مقابل آشفتگی نقش که با کشف استعدادها و تجربه نقشها همخوان است رو به رو می‏شود. وایت هد[۵۵] (۱۹۷۹، به نقل از ورتینگتون، ۱۹۸۹) اظهار می‏دارد که هویت در سه محور کار، روابط اجتماعی، و ایدئولوژی شکل می‏گیرد که هویت دینی بخش عمده‏ای از هویت ایدئولوژیک را تشکیل می‏دهد. اگر نوجوان با موفقیت تعارض هویت در برابر پراکندگی نقش را حل کند، تعهد ایمانی محکمی نیز در وی شکل می‏گیرد. این تعهّد اعتماد و توانایی پایبندی فرد به یک ایدئولوژی را مهیّا می‏سازد، و همین امر در عین حال نوجوان را در برابر همادگری[۵۶] که بر انعطاف‏ناپذیری سازمان شخصیتی فرد و آسیب‏پذیری در برابر ایدئولوژیهای افراطی و نظامهای توتالیتر دلالت می‏کند، قرار می‏دهد.

تئوریهای اختصاصی در تحول دینداری

بعضی از محققین نیز سعی‏کردند که به صورت اختصاصی و نه در پرتو تئوریهای عام تحوّلی، درمورد تحوّل دینداری نظریه‏پردازی کنند. یونگ[۵۷] و آلپورت از جمله این روانشناسان هستند. بر مبنای نظر آلپورت احساسات دینی[۵۸] باورهای دینی اشباع از عواطف و احساسات هستند. آلپورت معتقد است که احساسات دینی با یک زودباوری خام آغاز می‏شود که در آن کودک هر آنچه را که درخصوص دین می‏شنود باور می‏کند. چنین باورهایی با اقتدارگرایی، غیرعقلانی و کودکانه بودن مشخص می‏شود. در مرحله دوم شک همه وجود فرد را فرامی‏گیرد و در نهایت این شک در برخی افراد به ایمان بالغانه، و در برخی دیگر که شک غلبه می‏کند به ناباوری، و در برخی دیگر که شک و باور نیرویی برابر پیدا می‏کنند به لاادری‏گری [۵۹] می‏انجامد (ورتینگتون، ۱۹۸۹). یونگ نیز در تئوری خود که به تحلیل فرایند فردیت اختصاص دارد، اظهار می‏دارد که در نیمه اول زندگی یک دینداری عقلی و منطقی متبلور می‏شود، و پس از میانسالی که نیاز به توازن و تمامیت زندگی ظهور می‏یابد امکان تجربه‏های دینی و رشد ابعاد احساسی دینداری فراهم می‏گردد. (وانتیگتون، ۱۹۸۹)

تجربه دینی

بررسی تجارب دینی امروزه به محوری‏ترین موضوع مورد بررسی در روانشناسی دین تبدیل شده است. انسان همواره در جستجوی دستیابی به حالات نوین و متمایز هشیاری بوده است، و بر همین اساس در هر فرهنگی ردّپای مفهوم سازیهای مختلف در خصوص تجربه‏های دینی و عرفانی قابل ردیابی است. این تجارب در همه فرهنگها با توصیفات مشترکی چون قابل بیان نبودن، آغشتگی به استعاره‏ها و نمادهای متعدد، و همراه‏بودن با شادی، شعف و هیجانهای عمیق و مثبت ارائه شده است (لیندزی[۶۰] و همکاران، ۱۹۸۸، ص ۱۷۲).

متون دینی عرفانی مسلمین، بودائیها، و مسیحیان بر عدم امکان خلق ارادی تجارب عرفانی تأکید کرده‏است. پلادین (۱۹۱۲) معتقد است که تلاش آگاهانه برای خلق تجارب دینی، حتی بطور لحظه‏ای و به درجات اندک عقیم است. این تجارب هدیه پروردگار است که در بسیاری از مواقع با تجربه‏های غیردینی مشتبه می‏شود. امّا این هدیه با رعایت اصول پارسایی و دعا، با فراوانی بیشتری‏تجربه‏می‏شود (به‏نقل‏ازهیز[۶۱] ۱۹۸۵، ص۱۳۵). مطالعه علمی تجارب دینی قدمت طولانی ندارد، چرا که بررسی تجربی و آزمایشی آن با موانع متعددی رو به رو است.

ویلیام جیمز اولین بررسی نظامدار درخصوص علل و تأثیر تجارب عرفانی، دعا، و زهدورزی [۶۲] را انجام داده است. پژوهشهای پس از وی درخصوص تجربه دینی عمدتا در مطالعه مراقبه [۶۳]، مفاهیم دینی در رؤیاها، دگرگونی در حالت هشیاری، اثر داروها در تحریک تجربه دینی، تأثیر دین در آسیب‏شناسی روانی، شوریده‏گویی،[۶۴] قدرت و اثر احساس بخشیده شدن، و التیام اختلالات جسمی و روان‏شناختی براثر تجربه دینی متمرکز شده است.(کالینز، ۱۹۹۶) در این قسمت اثر داروها، زیربناهای جسمی و عصب‏شناختی، تئوری محرومیت، و مراقبه را درخصوص تجربه دینی مورد بحث قرارمی‏دهیم.

در میان زمینه‏های مورد بررسی در این موضوع مطالعه تأثیر داروها در تجربه دینی توجه بسیاری از محققین را به خود جلب کرده است. چرا که چنین روشی هم امکان بررسی آزمایشی تجربه دینی ـ استفاده از دارو به عنوان یک متغیر مستقل ـ را فراهم می‏کند، و هم شناخت زیربناهای عصب‏شناختی تجارب دینی را امکان‏پذیر می‏سازد. در واقع استفاده از دارو در مطالعه تجربه دینی نوعی شبیه‏سازی است که در پرتو آن مطالعه تجربی و آزمایشی تجربه دینی فراهم می‏گردد. تعدادی از مطالعات در این زمینه نشان دادند که ال.اس.دی[۶۵] و داروهای مشابه قادرند حداقل در افراد دیندار و یا در مراسم دینی، ظهور تجارب دینی را تسهیل کنند. چنین یافته‏هایی با تئوری دو عاملی هیجان شاکتر[۶۶] که در آن هیجانات خاص براساس ترکیبی از برانگیختگی‏های فیزیولوژیک و مؤلفه‏های شناختی که امکان تفسیر برانگیختگی بر مبنای هیجانی خاص را فراهم می‏کنند همخوان است. همچنین تئوری اسناد[۶۷] نیز درخصوص تبیین چنین یافته‏هایی مدّنظر قرار گرفته است. در این منظر وقوع تجربه دینی در هنگام رویارویی با تغییرات نوروفیزیولوژیک ناشی از داروها، و یا به عبارتی کلّی‏تر در هنگام رویارویی با تجارب عجیب، براساس ظهور تفسیرها و اسنادهای دینی در فرد تبیین می‏شود.

برای مثال، اسناد بیماری به عنوان تنبیهی از طرف خداوند و یا برابر دانستن تصمیمات مهمّ زندگی به الهامات قدسی نیز نمونه‏ای از چنین فرایندی است. در عین حال بر مبنای انتقاد لوونتال[۶۸] (۱۹۸۰، به نقل از هیز، ۱۹۸۵) از تئوری شکتر مبنی بر اینکه هیجانهای متفاوت برانگیخته‏گیهای متفاوت دارند، برخی محققان نیز بر این امر تأکید کرده‏اند که تنها برانگیختگیهای فیزیولوژیک خاصی قادرند ظهور تجربه دینی را تسهیل کنند. برای مثال الکل و قهوه تسهیل‏کننده تجارب دینی نیستند، امّا داروهای توهم‏زا به مقدار مناسب و در برخی افراد قادر به تحریک تجارب دینی‏اند. به عنوان مثال پانک[۶۹] (۱۹۶۶، به نقل از هیز، ۱۹۸۵) نشان داد که انجام مراقبه، و تجویز سایلوسبین،[۷۰] در دانشجویان الهیات بروز تجارب دینی را تسهیل می‏کند. مطالعات متعددی نیز نشان داده‏اند که تجربه دینی همواره در اثر مصرف دارو ظاهر نمی‏شوند. برای مثال هیز (۱۹۸۱، به نقل از آرگیل،[۷۱] ۱۹۸۵) در مطالعه خود نشان داد که ۳۶% از نمونه مورد بررسی وی در انگلستان بدون مصرف دارو تجربه دینی داشتند و درصد کمی از آنها به نقش داروها در این تجارب اشاره کردند.

در تبیین این پدیده برخی از محققین بر ابتلای این افراد به شیزوفرنی [۷۲] که تغییرات بیوشیمیایی در آن مشابه اثر ال.اس.دی است، و یا وجود اختلالات متابولیکی اشاره کردند. امّا مطالعات نشان داده‏اند که تجارب دینی صرفا در افراد مبتلا به این اختلالات بروز نمی‏کند. در مقابل برخی محققان نیز (هیز و مورسی[۷۳]، ۱۹۷۸ و گریلی[۷۴] ۱۹۷۵؛ به نقل از هیز، ۱۹۸۵) در یافته‏های مطالعاتی خود نشان دادند که تجارب دینی با سازش یافتگی روان‏شناختی بهتر همراه است. هود[۷۵] (۱۹۹۶) نیز در مطالعه خود بر ارتباط تجربه دینی و تواناییهای روان‏شناختی تأکید کرده است. چنین یافته‏هایی ضرورت بررسی عواملی به غیر از دارو و اختلالات را که در ظهور تجربه دینی نقش دارند به میدان می‏آورد.

در کنار بررسی اثر داروها در تجربه دینی، مطالعات درخصوص زیربنای عصب شناختی و جسمانی تجارب دینی بر نقش ناحیه گیجگاهی[۷۶] مغز در تجربه دینی صحّه گذاشتند (ولف،[۷۷] ۱۹۹۱). ناحیه گیجگاهی مرکز حافظه اکثر حواس همچون بویایی، احشائی، شنوایی و بینایی در مغز است، و به نظر می‏رسد که تجارب مبتنی بر حواس مذکور با گزارشهای متعدد تاریخی صوفیه درخصوص تجارب عرفانی و همچنین اثر داروهای محرّک تجربه دینی همخوان است. هیز (۱۹۸۵) نیز گزارش می‏کند که اندورفین [۷۸] به عنوان یک انتقال‏دهنده عصبی مورفین مانند که توسط خود مغز به عنوان پاسخی به درد و استرس ترشح می‏شود، در بعضی از بررسی‏ها با تجربه دینی همبسته بوده است.

در اینجا نیز براساس تئوری اسناد افراد متدیّن ترشح‏ آندورفین را که در هنگام استرس به کاهش درد و ناراحتی منجر می‏شود، به عنوان یک تجربه دینی تفسیر می‏کنند. این انتقال دهنده عصبی ممکن است در تبیین تجربه دینی و آرامش همراه با آن در هنگام رویارویی با آشفتگی‏های روانی و استرس، که بر مبنای یافته‏های وی در حدود نیمی از تجارب دینی در چنین لحظاتی حادث می‏شوند، راهگشا باشد. امّا در تبیین تجربه دینی در خارج از لحظات و وقایع پُراسترس کارآیی ندارد. لدوینگ[۷۹] (۱۹۶۸؛ به نقل از هیز، ۱۹۸۵) در بازبینی عوامل جسمانی مؤثر در تجارب دینی که توسط شمنها و دیگر فرقه‏های صوفیه برای ایجاد دگرگونی در حالت هشیاری بکار گرفته می‏شود، به چند متغیر عمده اشاره می‏کند: کاهش دریافت اکسیژن، احتباس دی‏اکسید کربن، و افت فشار خون (به هر علتی که باشند) همگی به ایجاد تغییراتی در کارکرد مغز و دگرگونی در هشیاری منجر می‏شوند. چنین تغییراتی در کارکرد ناحیه گیجگاهی مغز که به کاهش دریافت اکسیژن بسیار حساس است اثر می‏گذارد (هاپکینز[۸۰] (۱۹۸۱)، و همانطور که ذکر شد این قسمت از مغز بر مبنای بررسی‏های انجام شده در تجارب دینی نقش اساسی دارد. هیز (۱۹۸۵) اشاره می‏کند که درخصوص ارتباط تسریع تنفس، کاهش قندخون، محرومیت از خواب، و حرارت شدید با تجربه دینی شواهدی وجود ندارد.

شواهد تجربه‏ای و مشاهدات متعدد نشان داده است که محرکهای حسّی هماهنگ مثل محرکهای دیداری و شنیداری که در موسیقی آئینی برخی قومها و قبایل که در آنها ضرب آهنگهایی از طریق طبل و یا وسایل دیگری تولید می‏شود، در تسهیل بروز تجربه دینی مؤثر است. ضرب آهنگ ناشی از سینه‏زنی در عزاداری عاشورای مسلمین نیز نمونه‏ای از چنین موسیقی است که در تحریک بروز تجربه دینی مؤثر است. انجام حرکات موزون همراه با این نوع از موسیقی، در تولید آندورفین از نرونهای مغزی و به دنبال آن کاهش استرس و درد، و بروز تجربه دینی در اثر تعامل این عوامل با فرایند اسناد در شخصیت فرد نقش دارد. در حالیکه هیز (۱۹۸۵) اشاره می‏کند که در نتایج زمینه‏یابی تجربه دینی در انگلستان، چنین تجاربی بیشتر در تنهایی و سکوت ظاهر شده است.

بایستی درنظر داشت که عوامل متعددی ممکن است زمینه‏ساز بروز تجربه دینی باشد، و در این زمینه تفاوتهای فردی و فرهنگی را نیز نباید از یادبرد. به دنبال تبیین‏هایی که فروید و مارکس[۸۱] درخصوص دین ارائه کرده‏اند، تئوری «محرومیت» در تبیین دینداری و تجربه دینی نیز مورد توجه قرارگرفته‏است. این تئوری دین را نوعی جبران برای انواع محرومیتها و فقدانهای شخصی و یا اجتماعی درنظر می‏گیرد. بروز تجارب دینی بدنبال رویارویی با مسائل و آشفتگی‏های مختلف تأییدی بر نظریه مذکور است. در این چارچوب این فرضیه نیز به میدان کشیده شد که تجربه دینی در افرادی که از تحصیلات پایینی برخوردارند و قادر به تمایز صحیح واقعیت و خیال نیستند فراوانی بیشتری دارد. امّا هیز (۱۹۸۵) در تحقیق خود گزارش می‏کند که هر چه افراد از تحصیلات بیشتری برخوردار بوده‏اند، تجربه دینی بیشتری را گزارش کرده‏اند. علاوه بر این وی ادّعا می‏کند که در نمونه‏های مورد بررسی وی گزارش تجربه دینی با اختلالات روان‏شناختی کمتری نسبت به افراد فاقد این تجارب همبسته بوده است. چنین یافته‏ای با مفهوم‏سازی فروید درخصوص ارتباط دینداری و اختلالات روان‏شناختی در تناقض قرارمی‏گیرند.

پژوهشهای آینده بایستی با ایجاد تمایز در انواع تجارب دینی و تعیین جهت‏گیریهای دینی سالم و ناسالم در افراد (واتسون و قربانی، ۱۹۹۸)، بررسی تجربی دقیقتر تئوری محرومیت را امکان‏پذیر سازند. مارکس دین را به عنوان تریاکی که توده مردم را در مقابل نابرابریهای اجتماعی حفظ می‏کند در نظرمی‏گیرد. براساس تئوری وی این فرضیه قابل طرح است که دینداری و تجربه دینی باید در طبقات محروم و فقیر جامعه رواج بیشتری داشته باشد. امّا یافته‏های بدست آمده در پژوهش هیز (۱۹۸۵) نشان می‏دهد که گزارش تجربه دینی در افراد طبقه محروم جامعه کمتر است. در اینجا نیز بایستی این نکته را درنظر داشت که دینداری همیشه و الزاما با تجربه دینی، آن هم بر مبنای زیربنای تئوریکی که زمینه‏ساز مقیاس پژوهش هیز درخصوص تجربه دینی بوده است همراه نیست. با این حال یافته‏های وی با مفهوم‏سازیهای مزلو (۱۹۷۰) در این خصوص که تجربه دینی ـ که در چارچوب تجارب اوج[۸۲] قرارمی‏گیرد ـ پس از ارضای نیازهای پایه و ابتدایی ظاهر می‏شود، همخوانی دارد.

مراقبه نیز میراث عرفان مشرق زمین است که در ادبیات دینی اکثر فرهنگها رسوخ کرده است و به عنوان یکی از فنون و تمریناتی که تسهیل‏گر تجارب دینی است در نظر گرفته می‏شود. در متون روان‏شناسی عمومی این فن به عنوان یکی از راههای خود نظم جویانه [۸۳] برای مقابله با استرس و پیامدهای آن شناخته شده است. پژوهشها نشان دادند که مراقبه به ایجاد تغییر در فعالیت الکتریکی مغز و همچنین فیزیولوژی بافتها مختلف بدن منجر می‏شود. پژوهشهای بی‏شماریی درخصوص مراقبه، بخصوص مراقبه متعالی[۸۴] انجام شده است.

هدف مراقبه متعالی که از آیین وداها ریشه گرفته است دستیابی به عالی‏ترین سطح انتزاعی ذهن که آن را هشیاری متعالی[۸۵] می‏نامند است. منظور از هشیاری متعالی، بیداری خالص ذهن در فراسوی پردازشهای تفکر انتزاعی است (کرانسون،[۸۶] ۱۹۹، ص ۱۱۰۶). کارانسون در تفسیر نمادین این تجربه اظهار می‏دارد که در این حالت فرایندهای فکری به امواج اقیانوس می‏پیوندند، و هشیاری متعالی همانند سطح آرام و بدون خروش این اقیانوس است. مراقبه متعالی امکان چرخش توجه به درون حالات عمیق و ظریف تفکر را فراهم می‏آورد و این فرایند تا زمانی که ذهن به فراسوی لایه‏های عمیق اندیشه و سرچشمه آنها دست یابد ادامه می‏یابد. این مرحله همان هشیاری خالص و عاری از محتوا[۸۷] یا هشیاری متعالی است (ماهاراشی،[۸۸] ۱۹۶۳، به نقل از کرانسون، ۱۹۹۱). به عبارتی می‏توان گفت که در این حالت آگاهی آگاه است که آگاه است، بدون اینکه به چیزی خارج از خود آگاه باشد. یک بررسی تطبیقی در خصوص توضیحات ارائه شده از تجربه دینی هشیاری متعالی در آیین وداها، و تجربه‏های دینی عرفانی ادیان دیگر (همچون مفهوم «عدم») شباهتهای بسیاری را آشکار می‏سازد که از همان جنبه‏های مشترک این تجارب ناشی می‏گردد، و استیس[۸۹] (۱۳۷۰) در بررسی نظامدار خود به آنها اشاره کرده است.

با توجه به همین مشترکات می‏توان نتایج مطالعات آزمایشی انجام شده درخصوص وقوع هشیاری متعالی را با احتیاط به تجارب دینی ادیان دیگر تعمیم داد. مطالعات نشان دادند که در هنگام ظهور هشیاری متعالی در هنگام مراقبه، تعلیق فعالیت تنفس و انسجام فعالیت الکتریکی مغز در تمام نواحی کرتکس قابل مشاهده است. در واقع مراقبه به نوعی سکون فیزیولوژیک منجر می‏شود. کاهش شدید فعالیت تنفسی، افزایش مقاومت سلولهای پوستی، افزایش جریان خون مغز، افزایش سطح سرتونین (یک انتقال‏دهنده عصبی در سیستم اعصاب مرکزی)، کاهش اسیدلاکتیک خون، کاهش هورمون کرتیزول در خون، افزایش موج آلفای مغز که نشانه بیداری عمیق همراه با استراحت مغز است، و انسجام و هماهنگی موج آلفا در تمامی نواحی کرتکس که دال بر هماهنگی فعالیت الکتریکی در تمام نواحی مغز و آمادگی آن برای پردازش خبر جدید است همگی از پیامدهای مراقبه متعالی هستند (کرانسون و همکاران، ۱۹۹۱).

با اینکه حجم مطالعات آزمایشی درخصوص مراقبه متعالی بسیار گسترده است، پژوهشهای عمده‏ای در مورد دعا به عنوان یکی از ابعاد مهم تجربه دینی صورت نگرفته است. سرویلو و هوبسون[۹۰] (۱۹۸۷ به نقل از هیز، ۱۹۸۵) افزایش فرکانس امواج مغزی در حین دعا را در مطالعه خود نشان دادند. چنین افزایشی ناشی از تشدید فعالیت شناختی در هنگام دیالوگ انسان و خدا است. پارکر و جانز[۹۱] (۱۹۵۷، به نقل از ولف ۱۹۹۱، ص ۱۶۹) نیز در مطالعه خود بر نقش مؤثر دعا در درمان اختلالات روانشناختی صحه گذاشته‏اند.

لوئر[۹۲] (۱۹۵۹، به نقل از ولف، ۱۹۹۱) در یک مطالعه جالب سه گروه بذر را در شرایطی کاملاً کنترل شده و برابر کاشت. عده‏ای برای یک گروه از این بذرها دعا می‏کردند که رشد کنند، و برای گروه دیگر دعا می‏کردند که رشد نکنند. گروه سوم بذرها نیز هیچ دعایی دریافت نمی‏کردند. نتایج بررسی وی نشان داد بذرهایی که برایشان دعا شده بود رشد کنند، بین ۵ تا ۳۵ درصد بیش از بذرهایی که هیچ دعایی دریافت نمی‏کردند رشد یافتند. اما جالب اینجاست که در این مطالعه، بذرهایی که دعا شده بود رشد نکنند نیز بیش از گروه فاقد دعا رشد کرده بودند. برخی از محققین این مطالعه را از نظر روش‏شناختی، و به سبب مسائل روش‏شناختی و بدین خاطر که از یک مدل آماری مناسب برای آزمون معناداری نتایج استفاده نکرده است مورد انتقاد قراردادند (ص ۱۶۸).

در عین حال مطالعات دیگری نیز درخصوص نقش دعا در درمان برخی از بیماران انجام شده است که نتایجشان بر نقش معنادار (در حد مرزی) دعا در بهبود بیماران صحه گذاشته است (جویس و ولدون، ۱۹۶۵؛ بایرد، ۱۹۸۸؛ به نقل از ولف، ۱۹۹۱، صص ۱۷۰ـ۱۷۱). اما این مطالعات نیز به لحاظ ناشناخته بودن متغیرهای مؤثر، و روایی درونی آزمایش مورد انتقاد قرار گرفته‏اند.

مطالعاتی که در گستره روانشناسی دین و درخصوص تجربه دینی صورت گرفته است، از آنجایی که بر پیامدهای عینی، و نه فاعلی دعا، و همچنین بیشتر بر همبسته‏ها، و نه محتوای آن متمرکز بوده است مورد انتقاد واقع شده‏است. بر این مبنا برخی از محققین سعی در مطالعه تجربی پیامدهای فاعلی و محتوای دعا کرده‏اند. پولما[۹۳] و همکارانش (۱۹۸۹، به نقل از هود و همکاران، ۱۹۹۶) در مطالعات خود سنخهای مختلف دعا را مورد ارزیابی قراردادند. این سنخها در مطالعه وی عبارت بودند از: محاوره‏ای،[۹۴] مکاشفه‏ای،[۹۵] درخواستی،[۹۶] و آیینی[۹۷]. وی در بررسی خود درخصوص پیامدهای فاعلی تجارب افراد در حین دعا اظهار می‏دارد که هم فراوانی و هم نوع دعا تعیین‏کننده پیامدهای آن هستند. برای مثال، دعای مکاشفه‏ای با بهزیستی وجودی[۹۸] و خشنودی دینی مرتبط است، و دعای محاوره‏ای با کاهش عواطف منفی همبسته است. هود (۱۹۹۶) نیز در مطالعات خود بر چند سنخی‏بودن و پیامدهای متمایز دعا[۹۹] تأکید کرده است (صص ۲۱۲ـ۲۱۴).

از آنجایی که دعا یکی از محورهای عمده تجربه دینی است و پژوهشهای یاد شده نیز چند بعدی بودن دعا را نشان داده‏اند، مطالعه درخصوص همبسته‏های نورو ـ فیزیولوژیک و همچنین روانشناختی دعا اهمیت می‏یابد که در این خصوص بایستی در انتظار پژوهشهای آینده بود.

Check Also

ar-ar-ps02

نسبت روان‏شناسی و دین

رابطه روان‏شناسی، به عنوان یک رشته علمی یا حرفه، با دین و اعتقادات دینی نوعا به سه شیوه صورت گرفته است. هر یک از این سه شیوه، دست‏کم از جهاتی، وجوه مقبولِ رابطه میان روان‏شناسی و دین هستند، ولی در مجموع ناقصند، زیرا در هیچ‏یک از آنها به دین همانند یک هم‏شأن و شریک‏نظر نمی‏شود. در مقاله حاضر به رابطه میان روان‏شناسی و دین از زاویه متفاوتی پرداخته می‏شود؛ رابطه‏ای که بر توازن و احترام مبتنی است.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *