بهار! منتظرت هستم بیا به دعوت آغوشم بخوان ز چشمهی خوشبختی هزار زمزمه در گوشم بریز بادهی خواهش را به کام سوخته از هجرم بسای دست نوازش را به جعد ریخته بر دوشم تو ذات زندهی پویایی گمان مدار که معنایی مرا ببوس و تماشا کن که میگذازم و میجوشم برآرم از تن و بسپارم به آب جامهی رنگین را سبک خیال ز عریانی به اعتدالِ روان کوشم به یُمن ...
Read More »Tag Archives: امید
آینده تاریک و وظیفهٔ روشن
به عارفی گفتند: «آینده دنیا تاریک است.» گفت: «شاید! اما وظیفه ما روشن است.»
Read More »