” آبه برموند” شاعر فرانسوی در کتابش به نام «شعر ناب» ۱۹۲۶ شناختی از شعر ارایه داد که بعدها بین منتقدان شعر بسیار پسند افتاد او شعر را با دعا متصل دانست به این دلیل که شعر حالتی سحرآمیز و غیرقابل وصفی دارد و” پل واری” شعر را به رقص، و نثر را به راه رفتن تشبیه کرده است. داریوش آشوری در مقاله ‘’درباره ذات شعر” که در آنجا به تفصیل راجع به زبان شعری شرح داده است می نویسد: ” شعر تنها آن نیست که سراینده یا آفریننده اش آنرا شعر بداند بلکه شنونده یا خواننده نیز میباید دراین داوری با او شریک باشد تا شعر حضوری ابژکتیو یابد. ”۱
در پی شناسایی شعر از خود شعر، ابتدا به ساده ترین برخوردی که نسل ابتدایی شاعران با شعر داشتند مواجه میشوییم. اینطور به نظر می رسد که شعر احساسات و روحیاتی است که در یک ترکیب منسجم با وزن و قافیه و ردیف مزین گردد و در پی بیانی متفاوت از قالبهای گفتاری رایج، به رشته تحریر درآید. اما اگر امروزه شاعری بخواهد تنها بر مبنای چنین شناختی از شعر، دست به کار شعری بزند بی گمان از در گمراهی حمل اوزان و قافیه سازی سوار بر خیالی وارد این گود می شود که بی ملال از کارایی یا ناکارایی عروض و قافیه تنها به ابیاتش می افزاید، چرا که شناخت شعر در طول زمان، با رویگردانی از سبک ها و قالبها و اصول متفاوت زبانی، دستخوش طول و عرضهایی شده است که مسلماً عرصهیی بازتر و قابل تأمل تری را پیش روی شعر امروز گسترده است. غافل نبودن از اینکه در هر زمانی وزن و زبان دو مقولیه ایی است که بر اساس کاربردشان، شعر را به چالش می کشند، شاعر را بر آن می دارد که به خوبی با کاربرد آنها آشنا شود. شعر با حضور و یا عدم حضور وزن، وارد عرصه عروض و قافیه و موسیقی شعر می شود و با حضور و یا عدم حضور معنا، خیال، تصویر، زیبایی ، شهود و بازی بین دال و مدلول ها، وارد عرصه زبان.
مختصری درباره ی وزن
کاربرد وزن و عروض منجر به نگارش دهها کتاب شده است، دکتر سیروس شمیسا در کتاب آشنایی با عروض و قافیه می نویسد: «عروض و قافیه که به مطالعه خاصی در آواها و اصوات شعر و یا کلام آنهگین می پردازند به نحوی از شاخه های علم زبانشناسی محسوب می شوند. عروض از قواعد علوم ادبی است که موضوع آن بحث در وزن آهنگ شعر است و در مورد چگونگی ایجاد وزن، انواع وزن و صحت و سقم آن بحث می کند.»۲ حال برای آنکه خاطرنشان کنیم که وزن دارای قواعد واصول تقریبا ثبت شده ایست و شاعر شعرهای وزین با شناخت این قواعد و اصول در به کارگیری وزن و قافیه، چه به سبک کلاسیک آن چه به سبک نیمایی، ناگریز تا حد امکان به این قواعد و اصول تن می دهد – کما آنکه از اختیارات شاعری و عیوب قافیه نیز استفاده لزوم را بنا بر ضرورت بکند- در اینجا می پردازیم به اشاراتی کاملاً گذرا و سطحی به عروض و قافیه:
طبق این تعریف روشن، عروض مثل کلیدهایی است که شعر را بر آن عرضه می کنند تا موزون و ناموزون شعر از هم باز شناخته شود و بر پایه این معیار عروضی که وزن شعر عربی و فارسی با التفات به سه حرف {ف ع ل} مثلن شعر بر وزن فعل (میتوان هر معادل دیگری به جای فعل در نظر گرفت)، تقریبا به این ساختار حقیقی می رسیم که تاریخ عروض، با شرح ساختارهایی که با ساختُ ساز اضافاتی به این سه حرف بوجود آمده است،( مثلن شاعر بر وزن فاعل، روزگاران بر وزن فاعلاتن) ارکان اوزان شعر را رقم زده است که این ارکان بیش از ده ها هستند، از آن جمله می توان به تکرار یک، دو، سه ، چهار و پنج هجایی مانند فع ، فعل ، فعلن، فاعلاتن، مستعفعلن، مفاعیلن و … اشاره کرد. از جمع و کنارهم قرارگیری چندتایی این اوزان همچون {مفعولُ مفاعلن مفاعیلن…} وزن بوجود می آید که یا متفق الارکان {فقط یک رکن در آن تکرار میشود} است مانند (مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن) یا متناوب الارکان {از ترکیب چند رکن متفاوت ساخته می شود} مانند (فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن) – (در بین اوزان شناخته شده، سی ویک وزن بیش از همه استعمال شده اند.) به طور مثال این دو بیت جداگانه که وزن یکسانی دارند را می خوانیم:
– روز وصل دوستداران یاد باد / یاد باد آن روزگاران یاد باد
– ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
– = بر وزن: فا علاتن فا علاتن فا علن (رمل مسدس محذوف).
(برای بررسی دقیق تر به قسمت ارجاعات آخر مقاله رجوع کنید.)
با این اشاره گذرا متوجه می شویم که وزن شعر فارسی مبتنی بر توالی خاصی از هجاهای کوتاه و بلند در یک مصراع و تکرار عین آن توالی در مصراع دیگر است. اینکه شعر فارسی به طور کلی مبتنی بر کمیت کوتاه و بلندی هجاهاست، منجر به املای عروض و آوانویسی عروض می شود که خود به نوشتن خطی می انجامد که بتواند با آن مقطع اصوات و هجا را به آسانی تشخیص داد. چون این املای عروضی نگارش اصوات اعم از صامت و مصوت است بر این اساس هر گاه در تعیین بلند یا کوتاه بودن هجا تردیدی وجود داشته باشد، به خط عروضی نوشته می شود و تقطیع کرده می شود که تقطیع در اصطلاح عروض قطعه قطعه کردن شعر است به هجاهای بلند و کوتاه.
به طور مثال: توانا بود هر که دانا بود
* تَ ta وآ vaa نآ naa بٌ bo وَد vad هَر har که ke دآ daa نآ naa بُ bo وَد vad
* U _ _ U _ _ U _ _ U _
* هجای کوتاه، بلند، بلند، کوتاه، بلند، بلند، کوتاه، بلند، بلند، کوتاه، بلند
شعر نو و شعر سپید
نیما یوشیج بعد از قرنها قاعده بلندی و کوتاهی مصرعها را به هم زد و با سرودن اشعاری که دارای وزن هستند اما قاعدتاً رغبتی به توازن بین مصرعها و استفاده از اوزان مرسوم شعری در آنها دیده نمیشود، شعر فارسی را به جهشی فراخواند که بسیار لازم و بجا بود و به این ترتیب وزنهای دیگری به اوزان شعر فارسی اضافه کرد که دست شاعران را برای سرودن بسیار بازتر کرده است و بعدها به شعر دنبالهروی او ”شعر نو“ گفته شد. سپس احمد شاملو حتی از آن هم فراتر رفت و با کنارگذاری اوزان مرسوم شعر، شعرهایی سرود که بعضاً تنها با گوش دل، می توان وزن و موسیقی شعر را از اشعار او دریافت که پس از آن به اشعاری از این گونه ”شعر سپید“ گفته شد.
بعدها برای ایجاد گفتمان بین شعر و خواننده یا شنونده ، مکالمه های روزمره و ژانر چندصدایی بیشتر مورد استفاده قرار گرفت و هنرنمایی با واژه ها درهم تنیده شد. اکنون هنجارگریزی، اعتراض، شکستن استبداد روایت (چندروایتی) ، آشنازدایی ، توجه به شکل، فرم و هجم، در شعر راهکارهایی هستند که از یک سو شعرگویی را به سطح قابل دسترسی رسانده و از سوی دیگر شعر را در سطح وسیعی با رویگردانی غیرقابل انعطاف عموم مواجه کرده است.
مختصری از مقوله زبان
عین القضات همدانی قرنها پیش شعر را به آینهایی تشبیه کرده است که هرکس صورت خود درآن بیند، و منتقدان قرن حاضر با گفتاری از این باره به تشریح پرپیچ وخمی از همین حالت نابی پرداختهاند که عینالقضات قرنها پیش بیان کرده بود، به این ترتیب که خواننده متناسب با متن و احوال خود با شعر درگیر و شریک میشود، از این رو کشف معانی کلمات و رمزها فعالیتی است که خواننده به عهده دارد. بنابراین شعر هرگز یک شکل مدون شدهایی نیست که بخواهد معنی از پیش تعین شدهایی را به خواننده القا کند. از آنجا که شعر کنش گفتمانی را به درجاتی بالاتر از گفتمان زبان متداول میبرد تفاوتش با زبان معیار ارتباطات در این است که زبان شعر پیوسته در پی آن نیست که یک معنای قطعی و همیشگی را به اثبات برساند. گریختن از بیان مستقیم و یا غیرمستقیم معنا راز جاودانگی هنر است.
دریدا و سوسور از کسانی بودند که با پرداختن به مسئله زبان در شعر و شرح رابطه دال و مدلول، چشماندازی باز به روی ادبیات درحوضه معنا، ساختارگرایی ، صورتگرایی و شعرشناسی گشودند. نقش زبان، یا مخاطب یا موضوع و اینکه کدام یک بر دیگری در شعر مقدم است تحولات گستردهای را در شعر موجب شده است. از آنرو که در ادبیات کهن شکل، ثابت و معنا متغیر بود اما امروزه با تغییر شکل مواجه هستیم و شاعر در اسارت چارچوبهای گذشته نیست.
از دیگر مولفههای عمده زبان، آشنازدایی است که شعر امروز با آن درگیر است و اگر این درگیری وجود نداشته باشد، بی آنکه شعر استفادهی چندانی از زبان بکند دچار خودتکراری میشود.
برای نمونه در این مقاله سه شعر کامل از سه نسل شعری بنا بر جایگاه بحث مورد نظر، آورده شده است. به طور مثال کار آشنازدایی در زبان در این قست از شعر بلند ”پیش درآمد هجرانی” توسط شاعر پگاه احمدی به خوبی نمایان است:
خواب بودی که سینه خیز نوشتم
تاریکِ اتاق ، تمام اش نکرد
خواب بودی وَ روی کاغذها،
تکرارِ قتل ها وُ آینه ها بود
اما،
این گوشه از جهان که بی خبرم می کند
اینجا که با تو گُل می اندازم،
خطّی از خونِ این خیابان ها،
برای چند لحظه فراموش می شود
در را می بندیم
تا نشنویم، نبینیم
چند سالمان شده آخر که هرچه غمگین تریم
کمتر می شود بتوانیم، درست حسابی، تمیز، گریه کنیم …
جایی در پوست ات مثل گوزن، فرو می روم
وَ فکر می کنم که سرنوشت مان این نیست
باید به فکرِ تعمیرِ ساعتی باشیم
که از بس به فکر ماست،
صبح ها
بیدار باش اش را
نمی زند . … (پگاه احمدی)۳
مسئله وزن، شاعر را به کلام و سپس به زبان ارجاع میدهد. شناخت زبان عصر خویش، و ایجاد پایهایی قوی برای این زبان در شعر، باغ سبزیست که شعر را در خود جای میدهد و برای مخاطب اجازه ورود را صادر میکند. اما چه فایده اگر شعر پرملاط از نظر زبانی اما کممایه از نظر معنایی باشد، شعر هر چه خیالیتر خیال انگیزتر و هر چه احساسیتر عاطفیتر خواهد بود اما اگر خرد بلند پرواز جهان نگر نیز، توقعاتش را در شعر جای دهد ، شعر نه همچون ابزاری برای هدفی در فراسوی خود بلکه همچون تجلی زیبایی ذات در تجربهای شاعرانه و زبان شاعرانه پدیدار میشود. چنین است که از عرصه ابزاریت دور، و به غایت خود نزدیک می شود. شعری که برای داستان سرایی و منظومه سرایی به کار میرود با شعری که در مغازهها و پشت ماشینها مورد استفاده قرار میگیرد از نظر ابزاریت در دو جایگاه متفاوت قرار دارند.
با سیری در اشعار چند قرن گذشته و قرن حاضر و بیرون کشیدن واژهای مستعمل در آنها متوجه میشویم که تا چه حد لازم است که شعر مزین با واژهها و مؤلفه هایی باشد که انسان معاصرش با آن واژها و مؤلفهها زندگی میکند. به طور حتم انسان امروزی با شمع و گل و پروانه آنقدرها به سر نمیبرد که با لامپ کم مصرف و گل مصنوعی و سوسک.
با توجه به حماسی یا عاشقانه و عارفانه بودن شعر قرنها پیش شاعران از کلمات رایج زمان حداکثر استفاده را کردهاند. به طور مثال در شعرهای حماسی فردوسی استفاده از واژهایی همچون شمشیر، گرز، دژم و بانگ سنج ،… بر میخوریم، اما در شعر حماسی امروز ما ممکن است شاهد استفاده از واژههایی همچون توپ و تانک ، مین و آرپیچی باشیم. یا در شعرهای بزمی قرنها پیش واژههایی همچون گل و می و شراب و شهباز و غم هجران و فراق و قدح … و در شعر امروز واژههایی همچون طعم آدامس، زنی با زنبیل، بوی پیازداغ،… به طور حتم این جهش بسیار به جاست که شاعر امروز برای ایجاد گفتمان و ارتباط با مخاطبش از زبانی استفاده کند که مخاطب به طور عادی شبانه روز با آن برخورد میکند. اگر شاعر از بیانات حسی و عاطفی انسان امروز استفاده کند و آن را در قالبی بریزد که مخاطبش با همه وجودش آنرا حس کند، بدون آنکه قصد القای معنی کاملاً مقید و مشخصی به خواننده داشته باشد، نه تنها از شعر استفاده ابزاری نکرده است بلکه با درک بالاتر پیرامون خود را دیده است و وظیفه اش را انجام داده است.
در قرن چهارم هجری مدیحه سرایی و ثناگویی در دربارهای خراسان مرسوم بود و بعد به نوعی عرفانگرایی و پس از آن به عیبگویی و سعایت رسید. با اینکه صنایع شعری همچون تجاهل عارف، مراعات نظیر، تضاد، تصریع، اشتقاق، مضارعه، … با کاربردهای بسیار شگفتانگیزی همچون تشبیهات و استعارات و مجازها، ایهامها، التزامات دشوار و … زبان شعری را در مقاطعی بسیار خاص قرار داده اند، در طول زمان رواج واژههای مهجور و تصنعی و تسلط نوعی بلاغت تصنعی باعث افت و افول زبان شعری شده است، اما زبان تحت تأثیر جنبشهای ادبی جدید همواره به اوج تازهایی میرسد.
اینکه زبان شعر ما متعلق به کدام نسل از شاعران است به ما کمک میکند تا جایگاه شعرمان را تأیین کنیم. شعر کهن، شعر نو، شعر سپید، … خوشبختانه بسیاری شاعران، غزل و قصیده و دیگر قالبهای شعری را چنان با زبان امروز ادغام کردهاند که به لحاظ زیباشناسی نه تنها از ارزش این قالبهای کهن نکاستهاند بلکه تازهگی و خویشاوندی زبان قابل درک امروز را جلا دادهاند و جای هیچ شکی نیست که قالبهای شعری در صورتیکه شاخصه زبان در آنها گویای تمامیت منش یک شعر دلنشین باشد هرگز کهنه نخواهند شد.
به این غزل از سیمین بهبهانی که متن کامل آن را در اینجا آوردهایم توجه کنید که چگونه استفاده از قالب غزل در زمانی که قالبهای نو شعر فارسی دستخوش تحولات عظیمی شدهاند ، به زیبایی کار شعر را در حد کمالش انجام میدهد.
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من … (سیمین بهبهانی)
و این غزل مثنوی از هیلا صدیقی را نیز به طور کامل در اینجا آورده ایم تا به تعبیری، تفاوت زبان دو نسل متفاوت شعر را در یک قالب تقریبن همسان نشان دهیم ، به این ترتیب شاید بتوان گویایی مطلب فوق را دو چندان کرد:
هوا بارانی است و فصل پاییز گلوی آسمان از بغض لبریز
به سجده آمده ابری که انگار شده از داغ تابستانه سرریز
هوای مدرسه بوی الفبا صدای زنگ اول محکم و تیز
جزای خنده های بی مجوز و شادی ها و تفریحات ناچیز
برای نوجوانی های ما بود فرود خشم و تهمت های یکریز
رسیده اول مهرو درونم پراست از لحظه های خاطرانگیز
کلاس درس خالی مانده از تو من و گلهای پژمرده سر میز
هوا پاییزی و بارانی ام من درون خشم خود زندانی ام من
چه فردای خوشی را خواب دیدیم تمام نقشه ها بر آب دیدیم
چه دورانی چه رویای عبوری چه جستن ها به دنبال ظهوری
من و تو نسل بی پرواز بودیم اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی که با تیغ سرانگشت به پیش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزوها را فنا کرد دو دست دوستیمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سر کشیدی به ناگه از کنارم پر کشیدی
به دانه دانه اشک مادرانه به آن اندیشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند به سوز سینه های مانده در بند
دلم صد پاره شد بر خاک افتاد به قلبم از غمت صد چاک افتاد
بگو آنجا که رفتی شاد هستی در آنسوی حیات آزاد هستی
هوای نوجوانی در سرت هست هنوزم عشق میهن در سرت هست
بگو آنجا که رفتی هرزه یی نیست تبر تقدیر سبز و سبزهیی نیست
کسی دزد شعورت نیست آنجا تجاوز به غرورت نیست آنجا
خبر از گورهای بی نشان هست صدای زجه های مادران هست
بخوان همدرد من هم نسل و همراه بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاییز گلوی آسمان از بغض لبریز
من و میزی که خالی مانده از تو و گلهایی که پژمرده سر میز … ( هیلا صدیقی)
در آخراگر مایل باشید با بعضی از توصیه ها و نقطه نظرات شعرشناسان و منتقدین شعر برای بهتر شدن کار خود، آشنا شوید به این چند نکته توجه کنید:
اولین منتقد شعر خود باشید، به این ترتیب که پس از به تحریر در آمدن شعر آنرا به حال خود رها نکنید، به جای آنکه اولین مسافری باشید که می خواهد بر بالهای هواپیمای این شعر بنشیند و به دورترین آسمان خیال پرواز کند، مانند مهندس پروازی باشید که هواپیما را قبل از پرواز تا نهایت ممکن مورد بازرسی و تعمیر قرار می دهد. پس تا جایی که می توانید آنرا تغییر داده و روی آن کار کنید آنقدر که احساس کنید دیگر حتی یک نقطه هم نمی توان جابه جا کرد.
اگر شعر را برای مدت ۱۰ روزی کنار بگذارید و بعد دوباره آنرا بخوانید مانند غریبه ای با آن برخورد خواهید کرد که اگر چه با آن شعر آشنایید اما به دلیل فاصله ایی که از آن گرفته بودید، اینبار با دیدی منتقدانه و تازه تر آنرا مورد توجه قرار خواهید داد و تغییرات شگفت انگیز و موجزی به ذهنتان خطور خواهد کرد.
برای بعضی آسان نیست اما میتوان حتی پا را یک مرحله فراتر گذاشت و پس از یک ماه که از نوشتن اولیه شعر گذشت آنقدر روی آن کار کرد که دست آخر شعر مورد نظر از هر حشو و اضافاتی پیرایه و به آرایه های لازم آراسته گردد.
روشهای دیگری هم برای منتقد شعر خود بودن هست و آن اینکه از شخص دومی بخواهید که شعرتان را با صدای بلند بخواند. از آنجا که شخص مورد نظر ممکن است احساس لازم و یا توانایی خوانش صحیحی از شعر شما نداشته باشد، بهترین و رساترین پیام های سازنده، همزمان با خوانش او به ذهن شما خطور خواهد کرد. با اجرای این خرده گیریهای سازنده به روی شعرتان بی حتم قدم در راه شکوفایی و خلق آثاری ماندگار و تأثیر گذار گذاشته اید.
ممکن است تصور شود که از این نوع کار کردن به روی شعر، نهایتن شعری ساختگی و کوششی پدید خواهد آمد اما این تصور هیچ موجودیتی ندارد چرا که شعر ساختگی و کوششی شعری است که از دل برنیامده باشد و انگیزه سرودن آن بی گمان ضرب و تفریقی است که به حساب شخصی کسی واریز خواهد شد.
رجوعات :
کتاب آشنایی با عروض و قافیه نوشته دکتر سیروس شمیسا
www.degaran.com
http://www.tasiyan.ir
http://www.degaran.com/maghaleh/maghaleh.html
۱٫ http://www.degaran.com/maghaleh/daryoushashoori.html
۲٫ کتاب آشنایی با عروض و قافیه نوشته دکتر سیروس شمیسا
۳٫ http://www.tasiyan.ir/view.php?kindex=93
ضمن عرض سلام و خسته نباشید،حیفم اومد این شعر را برای شما ارسال نکنم.فکر کنم خوشتان بیاد.سپاس
شعر ما تنها فقط آیینه ی رفتار نیست
شاعری حرفِ دلِ یک آدم بیکار نیست
شعر یک راز است میان ِ قلبِ انسان با خدا
این سخن یعنی که هر کس محرم اسرار نیست
شرط اوّل یک دلِ بی کینه و بی شیله هست
وسعت قلبی که مثلِ سنگ و چون دیوار نیست
شعر یعنی واژهای در ماورای این جهان
واژهای که ابتدا آسان و معنی دار نیست
باید اوّل با کلید ِ قلب ِ خود بازش کنی
گرچه هر قفلی کلیدی دارد و دشوار نیست
شعر یعنی بال ِ پرواز ِ دلی که میپرد
تا افق تا بیکران هایی که در پندار نیست
شعر یعنی پر گشودن تا ورای آسمان
گرچه پرواز ِ دل ِ هرکس به یک مقدار نیست
آسمانِ شعر را پرواز کردن ساده نیست
هر کسی از قدرت ِ پرواز برخوردار نیست
شعر در جان و دل ِ انسان عاشق پیشه است
چونکه در قلب و دلِ انسان ِ بد کردار نیست
لحظه ی پرواز یعنی اوج ِ این دلدادگی
لذتی دارد که هرگز قابل انکار نیست
شاعر:سعید غمخوار