کییرکگور(۱)، تلفظ درست این کلمه، طبق نظر فرهنگهای اعلام وبستر، به زبان دانمارکی کییرکگور است و تلفظهای دیگر مثل کیرکگور و کیرکگارد و … دانمارکی نیست. در زبان دانمارکی که ایشان اهل آنجاست به این صورت تلفظ میشود یعنی اولا آخر تلفظ نمیشود و ثانیا دو حرف با صدای او خوانده میشود. او فیلسوف الهی اگزیستانسیالیست دهه اول قرن نوزدهم است. عمر کوتاهی داشت و ۴۳ سال بیشتر عمر نکرد. اما حجم آثار او بسیار عظیم است، به طوری که هنوز بسیاری از آثار او به زبان انگلیسی ترجمه نشده است(۲). اگر سوابق اگزیستانسیالیسم را که رگ و ریشههایی در آراء قدما دارد، در نظر نگیریم، میتوان گفت او پدر اگزیستانسیالیسم است؛ اما سوابق و ریشههایی از تفکرات او را در نظرات کسانی مثل سقراط، فلوطین، مارکوس اورلیوس، اپیکتتوس، آگوستین، پاسکال و … میتوان پیدا کرد. اگر این مایهها را در نظر نگیریم، او اولین کسی است که به صورت مستقل، مکتبی به اسم “اگزیستانسیالیسم” پایه ریزی کرد. البته بعدها اگزیستانسیالیسم از نیمه قرن نوزدهم دو شعبه شد: یک شاخه الحادی پیدا کرد و یک شاخه الهی؛ ولی خود کییرکگور الهی است.اگر بخواهیم آرای او را رده بندی معرفتی بکنیم، باید گفت او در درجه اول متکلم است؛ در درجه دوم فیلسوف و در درجه سوم عارف است. به همین خاطر معمولا در دایره المعارفها، اولین وصفی که برای ایشان میآورند، متکلم است و میگویند: «متکلم مسیحی». شعار او نیز در تمام مدتی که به آثار قلمی خود مشغول بود، دفاع از مسیحیت راستین بود. اعتقاد او بر این بود که مسیحیت به دست روحانیون و متکلمان سابق مسیحی، تصویر تیره ای پیدا کرده است. اول باید مسیحیت راستین را شناخت و شناساند و بعد از آن دفاع کرد. از این نظر کی یرکگور با نظام روحانیت دانمارک درافتاد و تا آخر عمر هم مخالف روحانیت مسیحی دانمارک بود و در کتابهای ترجمه شده به فارسی درباره او، دیده میشود که روحانیت مسیحی هم حملههای وسیعی به او کردهاند.
در آثار کییرکگور از چهار فیلسوف نام برده میشود: ۱- سقراط، به روایت افلاطون؛ به گفته غربیان سقراط افلاطونی؛ کییرکگور با چنین سقراطی موافق است و اجترام بسیاری برای او قائل است. ۲- ارسطو؛ همواره وقتی اسم او را میآورد، برای این است که به یکی از نظریات او حمله کند، او مخالفت شدیدی با ارسطو دارد. ۳- کانت؛ بعضی آراء او را میپذیرد و بعضی را هم رد میکند. ۴ – هگل؛ وقتی اسم او را میآورد با اسم عالیجناب هگل میآورد و با این وصف او را مسخره میکند. در آثار او به جز چهار فیلسوف پیش گفته، نقل قولی دیده نمیشود و اساساً او متفکریست که نقل قول در آثارش به کمترین میزان دیده میشود و همه حرفها از خود اوست.
درونمایههای اصلی تفکر کییرکگور
تفرّد
تفرّد یا خود بودن به پنج گذاره ی مهم منحل میشود. این انحلال به نقل از بعضی از شارحان آثار اوست. این پنج گزاره به تعبیر دقیقتر پنج مرحله از خودشناسیست و چنین است:
۱ – خودت باش؛ یعنی چنان رفتار کن که باطن تو با ظاهرت وفاق داشته باشد. اگر به مطلبی معتقد نباشی و اظهار اعتقاد کنی، ایمان نداشته باشی و اظهار ایمان کنی، دوست نداشته باشی و اظهار دوستی کنی، اینها مصادیق خود نبودن است. چیزی که بر اساس محافظه کاری، تقیّه یا شرایط اجتماعی مورد اعتقاد ما میشود، نوعی ریا یا نفاق است. یکی از شعب صداقت همین است که «بود» شما با «نمود» تان یکی باشد؛ مثلا اگر شما تنها در خانه خودتان بودید و دو قرص نان میخوردید اما اینک که به مهمانی آمدهاید به قرص نانی اکتفا میکنید، این مظهر خود نبودن است.
۲٫ خودت را باش؛ یعنی فقط نگران سرنوشت خودت باش. در واقع، نوعی طرز تفکر فردگرایانه(۳) داشته باش نه تفکر جع گرایانه(۴). البته باید توجه داشت که نگران خود بودن، هیچگاه نتیجه نمیدهد که نسبت به جامعه بی تفاوت باش. فرق هست بین اینکه کسی با نگرانی از سرنوشت ِ خود به امور جامعه مینگرد با کسی که همّ ِ او دیگرانند. به تعبیر روایات اسلامی، اگر همه ما در کشتی نشسته ایم و من نمیگذارم شما کشتی را سوراخ کنید به این دلیل است که من نگران سرنوشت خودم هستم و از این بابت برای همه دلسوزی میکنم. این دل نگرانی من باعث میشود دیگران هم غرق نشوند. پس خودت را باش لزوما معنای خودپسندی مذموم اخلاقی را ندارد. ممکن است خود بودن کسی باعث شود همه فعالیتهایش سرانجام به سود جامعه تمام شود؛ اما مهم غرض و انگیزه فرد است. خودت را باش یعنی برای سود رساندن به خودت فکر جمع و جامعه هم باش. به نظر بنده خودت را باش پیام همه ادیان و مذاهب است؛ دعوت به سوی نوعی خودمداری متعالی(۵). این نظر در فلسفه اخلاق هم به نظر میرسد اقرب به صواب باشد و قابل انتقاد نیست.
۳٫ خودت را بشناس؛ سعی کن تصویری که از خودت داری هر چه بیشتر با واقع مطابق باشد. هر انسانی چند گونه تصویر میتواند از خود داشته باشد. یکی آن خودی که واقعا هست؛ دوم خودی که خیال میکند آنگونه هست؛ سوم خودی که دیگران فکر میکنند من آنگونه هستم؛ چهارم خودی که من خیال میکنم که دیگران خیال میکنند من آن هستم(۶) و ….
به هر حال خودت را بشناس به این معناست که تصویر اول و دوم مطابق یکدیگر درآیند؛ اگر چنین شود خودشناسی انجام شده است. البته در اینکه آیا انطباق کامل ممکن است یا نه، کییرکگور ادعایی ندارد، اما توصیه میکند که در جهت انطباق هرچه پیش برویم بهتر است. کسی که میخواهد خود را باشد باید خودش را بشناسد و هرچه در این ارتباط هست، شناحت آن ضروری است. در شناخت ِاشیاء و مباحثی که به خودشناسی ارتباط ندارد، سودی نیست.
۴٫ وضع مطلوب خودت را بشناس؛ در حالت سوم وضع موجود شناخته میشود و در این مرتبه شناخت وضع مطلوب مورد نظر است.
۵٫ از وضع موجود به وضع مطلوب همیشه در سیر باش؛ یعنی در هر حالتی که هستی، چه خشمگین و چه شاداب، خودت باش و حالت دوگانه به خودت مگیر و همیشه در صدد باش از وضع موجود به وضع مطلوب در گذر باشی.
بعضی از شارحان آثار کییرکگور گفتهاند همه مباحث و تعلیمات او در این پنج مرحله خلاصه میشود. اگر این سخن را به تمامی نپذیریم، حداقل آن است که مباحث او حول این پنج محور دور میزند.
گزینش
کییرکگور به مراحل سه گانه ای در گزینش قائل است که از این جهت با آنچه سارتر در گزینش میگوید، متفاوت میشود.
او میگوید هر انسانی در هر حال در یکی از این سه مرحله زندگی میکند.
۱٫ مرحله علم الجمالی استحسانی؛ لذت طلبانه یا زیبایی شناختی؛(۷)
۲٫ مرحله اخلاقی؛(۸)
۳٫مرحله دینی یا عاشقانه زیستن. (۹)
میتوان از مرحله اول به دوم یا سوم پا گذاشت ولی ممکن است انسانی تا آخر عمر در یک مرحله بماند. اما ببینیم فرق این سه مرحله در چیست؟ کییرکگور میگوید گاهی اصل حاکم بر زندگی انسان لذت است؛ یعنی او چنان زندگی میکند که کنشها و واکنشهای او فقط برای کسب لذت هرچه بیشتر است. در این حالت، انسان در مرحله استحسانی و علم الجمالی زندگی میکند. او در گزینشها، کاری را میگزیند که لذت بیشتری برای او تأمین میکند و ملاک گزینش چیزی جز لذت نیست. مراد از لذت در اینجا، لذتهاییست که قدما به آن لذتهای جسمانی میگویند – مثل لذتی که انسان از خوردن، آشامیدن و ارضاء غریزه جنسی میبرد. (۱۰)
اما گاهی انسان دنبال لذت نیست بلکه به دنبال این است که چنان زندگی کند که قواعد اخلاقی را زیر پا نگذارد و رعایت قواعد برای او اهمیت دارد. از این شعار اسلامی پیروی میکند که قل الحق ولو کان علیک، حق بگو هرچند به ضرر تو باشد. او راست میگوید، چه لذت آور باشد و چه نباشد و همینطور در مورد سایر قواعد اخلاقی مثل راستگویی، وفای به عهد، ردّ امانت، خدمت به مردم، تواضع و …. در این مرحله، میگویند او انسانی اخلاقی است.
مرحله سوم وقتی است که او نه تابع لذت است و نه تابع قواعد اخلاقی بلکه تابع امر و نهی الهی است. آنچه خدا میگوید برای او از همه چیز بیشتر اهمیت دارد. از این مطلب فهمیده میشود که کییرکگور معتقد است امر و نهی الهی همه وقت مطابق قواعد اخلاقی نیست. کسی که متدین است به قواعد اخلاقی کاری ندارد و امر و نهی الهی را تبعیت میکند. اگر امر و نهی الهی موافق با قواعد و موازین و قوانین اخلاقی بود که بهتر و اگر نبود هم مشکلی نیست. اما مگر امر و نهی الهی میتواند مخالف موازین اخلاقی باشد ؟! ایشان میگوید: نه فقط میتواند بلکه این طور هست و بلکه باید اینطور باشد. امر و نهی الهی باید گاهی ناقض قواعد اخلاقی باشد. کتاب معروف او تحت عنوان ترس و لرز(۱۱) که شاهکار ادبی، فلسفی اوست، در اثبات همین مدعاست که امر و نهی خدا گاهی ناقض همه قواعد اخلاقی است. در این کتاب، جریان مأموریت حضرت ابراهیم علیه السلام در ذبح فرزند خود، اسماعیل (بنا بر متون اسلامی و اسحاق بنابر روایت عهد عتیق) به زیبایی به نمایش گذاشته شده است. به گفته او با عقل حسابگر نمیتوان تناقض موجود در عمل ابراهیم را حل کرد. ابراهیم با مقوله دیگری غیر از عقل، فهمیدنی است و آن مقوله دیگر چیزی جز ایمان و مرحله عاشقانه زیستن و دینی او نیست. کییرکگور در این کتاب میخواهد بگوید چرا اسماعیل و ابراهیم یک ذرّه هم اعتراض نکردند که خدایا آدم کشتن خلاف قواعد اخلاقی است. چون اصلا در مرجله اخلاقی زندگی نمیکردند بلکه در مرحله عاشقانه زندگی میکردند.
کار ابراهیم و اسماعیل با قواعد اخلاقی منافات زیادی دارد؛ در ناحیه کار حضرت ابراهیم اولین اشکال این است که خدایا چگونه در راه تو اگر کسی بخواهد وصال یابد، باید کس دیگری را بکشد و تا قاتل نشود به تو نمیرسد. اشکال بالاتر آنکه بگویند انسان در راه رسیدن به خدا باید از عزیزترین عزیزانش بگذرد. این چه راهیست که انسان باید با امیال فطری (مثل حبّ فرزند) که خود خدا در انسان نهاده است، مقابله کند. او به چه جرمی گریبان فرزندش را بگیرد و بگوید میخواهم تو را بکشم ؟ اگر سوال کرد، او چه بگوید؟ از این مهمتر، اسماعیل میتوانست بگوید، ما گناه نکرده ایم که پدرمان میخواهد به خدا برسد. سر من باید برورد که مقصود او حاصل بشود. اگر گفته بودند ای ابراهیم! حال که میخواهی به ما برسی، خودت را به کشتن بده اشکال کمتر بود اما گفتهاند ابراهیم اگر میخواهی به خدا برسی باید به کشتن دیگری گردن بگذاری. اما چرا نه یک ذرّه از این حرفها در روح شریف حضرت ابراهیم خلجان کرد و نه در روح شریف حضرت اسماعیل؟ چون اینها اصلا قواعد اخلاقی نمیفهمیدند. این مناقضهها مناقضه با قواعد اخلاقی است. آنها عاشق خداوند بودند، زبان حال عاشق چنین است: هر چه معشوق فرمان داد، همان باید بشود. به خصوص که داستان ابراهیم در قرآن خیلی مختصر آمده است، اما در تورات به صورت مفصّل و تراژیک حالات پدر و فرزند و مادر و بچه و … را تصویر میکند و این امر در روحیه کییرکگور بسیار نافذ بوده است و لذا اسم کتاب را هم که ترس و لرز گذاشته است گویای همان مفهوم است و نشان میدهد که امر و نهی خدا تابع قواعد اخلاق نیست.
در قزآن نمونه دیگری هم هست: داستان عبد صالح و موسی. عبد صالح (و به تعبیر روایات، حضرت خضر علیه السلام) یک آدم را به دلیل آنکه اگر زنده بماند، سال دیگر پدرش را خواهد کشت، سر میبرد. به لحاظ اخلاقی این قصاص قبل از جنایت است. اما در این داستان، خدا میخواهد عاشق خود را بیازماید و مرحله فراتر از قواعد اخلاقی را به موسی نشان دهد، لذا باید قواعد اخلاقی را زیر پا گذارد و موسی در این آزمایش، کار عبد صالح را برنمیتابد و به او اعتراض میکند.
تفاوت این مراحل با یکدیگر در میزان آرامشی است که در هر یک از این مراحل برای صاحب آن روحیه بوجود میآید. در مرحله عاشقانه زیشتن یا دینی اطمینان کامل برای فرد وجود دارد. کییرکگور در تبیین این اطمینان یا حالت نفس مطمئنه درباره حضرت ابراهیم، انصافا زیبا قلم زده است. اما متأسفانه این کتاب به فارسی بسیار بد ترجمه شده است(۱۲).
حال مراد او از «گزینش» این نیست که برای هر فعلی انسان یک گزینش جزئی انجام میدهد، بلکه او معتقد است هر انسانی وابسته به خصایل خودش یک گزینش بزرگ در ارتباط با یکی از این سه مرحله انجام میدهد. مثلا اگر مرحله لذت طلبی را برگزید، سایر امال و رفتار خود را مطابق با این الگوی کلّی تنظیم میکند و گزینش میکند و همین طور درباره کسی که مراحل دیگر را بر میگزیند.
پس به تعبیر فلسفی، ما اولا و بالذات یکی از این سه مرحله را میپذیریم و گزینش میکنیم و ثانیا و بالعرض بقیه اعمال ما تحقق میپذیرد.
بعضی انسانها در مرحله علم الجمالیاند، بعضی در مرحله اخلاقی و بعضی در مرحله عاشقیاند. اقتضای خودشناسی این است که هر کس ببیند در کدام مرحله زیست میکند. شاید معنای اینکه خودشناسی بهترین معرفتهاست، همین نکته باشد که انسان به مرحله زندگی خویش پی میبرد و خود را فریب نمیدهد. ژان پل سارتر، دقیقا در برابر کییرکگور، معتقد بود ما درباره هر عمل جزئی دست به گزینش میزنیم و این مطلب مهمترین اختلاف سارتر با سایر فیلسوفان اگزیستانسیالیست است.
کییرکگور معتقد است اکثر مردم در مراحل اول زندگی میکنند. پوشاک، مسکن، غذا، تفریح، علم طلبی و … غایت قصوای هیچ یک از مردم نیست بلکه غایت لذّتی است که از هر یک از اینها حاصل میشود.
پارادوکس ایمان(۱۳)
در یک تقسیم بندی کلی که قبلا نیز اشاره کرده ایم، میتوان گزارههای دینی معتقد یک شخص را به سه دسته خردپذیر- خرد گریز و خردستیز تقسیم کرد و برای هر یک از آنها نمونه ای در دین یافت. کییرکگور با این تقسم معتقدات و متعَلق ایمان مخالف است و معتقد است گزارههای دینی ناظر به ایمان ما، هیچکدام خردپذیر نیستند بلکه اکثر آنها خردستیزند و بعضی هم خردگریز. یعنی ما به گزارههایی ایمان میآوریم که بخشی از آنها با عقل امکان رد و اثباتشان نیست (عقل گریز) و بخشی دیگر که اکثریت را تشکیل میدهند، گزارههاییاند که مفاد آنها با عقل در تضاد است و عقل با آنها سر ستیز دارد (عقل ستیز). این جمله معروف، شعار بسیاری از اگزیستانسیالیستهاست که «ایمان میآورم چون معقول نیست» یا «چون باورکردنی نیست». در نظر آنها بسیاری از اموری که از آن حیث که ما مذهبی هستیم به آنها ایمان داریم، استدلال بردار نیستند. ایمان یک جهش(۱۴) است. کییرکگور برای فهم جهش مثال میزند به کسی که در شب کاملا ظلمانی خود را از بلندی به پایین پرت میکند. ممکن است که روی رختخواب پر قو بیفتد و ممکن هم هست روی تعدادی تیر و سرنیزه و …. هر کس میخواهد به رختخواب پر قو بیفتد باید جهش داشته باشد و ایمان بیاورد. مؤمن به چیزهایی ایمان میآورد که معلوم هم نیست مطابق با واقع باشد یا اصلا واقعیتی داشته باشد و فردای قیامت معلوم نیست چقدر از معتقداتش درست باشند؛ ولی اگر ساحل امن را میطلبد باید جهشی انجام دهد و ایمان بیاورد تا اگر مفاد ایمان او درست آمد، بهشتی شود. یعنی در این جهش، یا سود میبرد و زیان نمیکند یا ممکن است فقط زیان نکند.
این سخنان کییرکگور، بسیار شبیه شرطیه پاسکال است و در آثار بعضی از عرفای ما، بویژه آنها که دیدگاه اشعری دارند مثل مولوی و عین القضاه همدانی، رگههایی از این سخنان یافت میشود. آنها نیز معتقدند باید ایمان آورد، هرچند مطابق با واقع درنیاید یا حتی یؤمنون بالغیب را به این معنا تفسیر کردهاند. هرجا بدانیم و بتوانیم مفاد گزاره ای مثل «مجموع زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است» را اثبات کنیم، در آن صورت، علم داریم. اما ایمان برای جایی است که خلل و فرج معرفتی وجود دارد و نمیتوان بر آنها استلال کرد. مسئله مهم در اینجا آن است که اگر بپذیریم گزاره دینی میتواند خردستیز باشد، عقل مداری و ابتنای بر استدلال، فارق خرافه و گزاره دینی نخواهد بود. در موارد شک، نمیتوان از عقل استمداد جست بلکه باید با روش تحقیق علوم تاریخی، انتساب آن را به صاحب دین اثبات کرد و ایمان آورد، هر چند مفاد چنین گزاره ای عجیب و غریب بنماید. بنابراین، لزومی ندارد که دین با عقل هماهنگ باشد و عقل معیار تشخیص مسائل دینی از غیر مسائل دینی قرار گیرد.
هراس
هراس به معنایی که کییرکگور در نظر داشته است با معنایی که از این اصطلاح در روانشناسی میآورند متفاوت است و نباید خلط کرد. در نظر او، تفاوت هراس(۱۵) با ترس(۱۶) در این است که ترس امری است که به علل گاه و بی گاه در انسان پدیدار میشود و با از بین رفتن عامل ترس، آن حالت روانی از بین میرود. اما هراس آمدنی و رفتنی نیست و همیشه قابل احساس است. تفاوت دیگر آن است که در ترس، عامل آن کاملا مشخص است مثلا از صدایی یا از عمل جراحی میترسد اما در هراس عامل آن مجهول است.
کییرکگور معتقد است هراس در همه ما انسانها وجود دارد، خوفی که منشأ آن از دید ما مشخص نیست. برای فرار از این هراس، انسانها همواره در صدد تمهیداتی هستند تا از آن خلاصی پیدا کنند. یکی از این تمهیدات، شرکت و حضور در عرصههای اجتماعیست، شرکت در عروسی، عزا، مراسم قصه گویی و اجرای نمایشنامه، شوخی کردنها و حتی استفاده کردن از وسایل سرگرم کننده ای مثل رادیو و تلویزیون برای فرار از این هراس تنهاییست. ما به محض اینکه تنها شویم، مراد تنهایی فیزیکی است و به خصوص وقتی تنهایی روحی پیدا کنیم، احساس هراس بروز میکند. احساسی که همیشه در درون ما وجود دارد. او وجود این هراس را اینگونه توجیه میکند؛ کییرکگور معتقد است علت این هراس، گناه اوّلیه(۱۷) انسان است یعنی همان گناه آدم و حوا در بهشت و هنوز هم بخشیده نشده است(۱۸). فیلسوفان اگزیستانسالیست، اصل هراس را از کییرکگور پذیرفتهاند اما توجیه و منشأی را که او بیان میکند، قبول ندارند.
منبع: تاریخ فلسفه غرب (مجموعه درسهای مصطفی ملکیان)،پژوهشکده حوزه و دانشگاه، جلد ۴، صفحهی ۱۰۹تا ۱۱۸.
نقل از سایت معنویت و عقلانیت پانوشت:
۱. Soren Aabye kierkegaard
۲. برای مطالعه آثار او ر.ک به: کی یرکگور از مجموعه کتابهای انتشارات نسل قلم و نیز برای اطلاع از مقالاتی که در باره او نوشته شده است، ر.ک به: «ترجمه ای لرزان از ترس و لرز» فصل نامه حوزه و دانشگاه، شماره ۵، ص ۷۴٫
۳. Individualistic
۴.collectivistic
۵. egoism
۶. برای مطالعه بشتر در مورد تصویرهای محتمل هر انسان از خود ر.ک به:
– کوزر، لوئیس؛ زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، محسن ثلاثی، انتشارات علمی؛
– مید، جورج هربرت؛ ذهن، خود و جامعه از دیدگاه یک رفتارگرای اجتماعی، شیکاگو، ۱۹۳۴٫
۷. aesthetic
۸. moral
۹. religious
۱۰. لذت از آنجا که مربوط به روح آدمیست، نامگذاری بعضی از آنها به لذّت مادی و جسمانی مفهومی بلامصداق و مبهم است اما اعرف مصادیق آن خوردن، نوشیدن و ارضای غریزه جنسی است.
۱۱. Fear and Trembeling
۱۲. برای اطلاع از برخی از نواقص ترجمه ر.ک به: «ترجمه ای لرزان از ترس و لرز» فصل نامه حوزه و دانشگاه، شماره ۵
۱۳. paradox of faith
۱۴. leap
۱۵.dread
۱۶. fear
۱۷. original sin
۱۸. در اسلام، ما معتقدیم گناه آدم و حوا بخشیده شد ولی از بهشت اخراج شدند. اما در مسیحیت معتقدند این گناه بخشیده نشد و به صورت ژنتیکی به اعقاب انسانها منتقل شده است تا اینکه خداوند به صورت حضرت مسیح ظهور کرد و با زندگی ۳۳ ساله پر از درد و رنج و با یک مرگ سخت، کفاره گناه اوّلیه را برای معتقدان به حلول خداوند در مسیح پرداخت. در میان مسیحیان، پروتستانها به بخشیده شدن گناه معتقد نیستند، لذا کییرکگور که یک مسیحی پروتستان است معتقد است گناه بخشوده نشده و هراس همچنان باقیست.