مسیحیان در سراسر کشور، با وجود اینکه میدانند رهبران کلیسایشان این کار را تأیید نمیکنند، اما پشت درهای بسته آنرا انجام میدهند. من در مورد تماشای فیلمهای آنچنانی و یا عشق مخفیانه و پرستشگونه به شکلات صحبت نمیکنم. اما بسیاری از رهبران کلیسایی رجوع به مشاور روانشناس را به همان اندازۀ مردود میشمارند. ولی چه اشکالی دارد اگر اعضای کلیسا به دیدن مشاور بروند و بعد از مشاوره، با زندگی اصلاح شده، روابطی احیا شده، عشقی عمیقتر، و شادی تجدید شده بازگردند؟نسخۀ فعلی کتابچۀ راهنمای مشاوران مسیحی در بریتانیا۱ (که توسط انجمن مشاوران مسیحی و رادیو پریمیر تهیه شده است) حدود ۹۹ سازمان فعال در زمینههای مختلف مشاوره مسیحی و ۲۸۴ مشاور مسیحی مستقل را فهرست کرده است. سازمانها و مشاوران مسیحی دیگری هم هستند که در این فهرست ویژه قرار نگرفتهاند.اما دلیل مخالفت برخی چیست؟ دلایل متفاوتی وجود دارد، اما هفت دلیل مرتباً تکرار میشوند:
- مشاوره دعا-محور نیست. برای پاسخ به نیازهای عاطفی از منابع انسانی بهره میگیرد و نه منابع الهی و متکی به روح خدا.
- مشاوره مردم را تشویق میکند تا در مشکلاتشان غرق شوند، به جای اینکه به مدد ایمان بر آنها غلبه یابند.
- مشاوره بر اساس روانشناسی سکولار شکل گرفته و در نتیجه اساسا غیر مسیحی
- مشاوره پاسخگو نیست، زیرا مقررات سختگیرانهای در مورد محرمانه بودن محتوای مشاوره بر آن حاکم است. بنابراین، رهبران کلیسا نمیدانند که آیا مشاوران در این جلسات محرمانه، تعالیم کلیسایی آنهار را زیر سوال میبرد یا خیر!
- مشاوره با گناه نرم برخورد میکند. به مردم میگوید که اگر گناهی مرتکب شدهاند تقصیر آنها نیست و به این ترتیب تعلیم صحیح کتابمقدس در مورد توبه را تضعیف میکند.
- مشاوره جدای از کلیسا صورت میگیرد؛ بنابراین اهمیت موعظه کلام خدا و مشارکت مسیحی، آنچنان که خدا برای رشد مسیحیان منظور کرده، تضعیف میشود.
- مشاوره مردم را به یک فرد، که مشاور آنها باشد، وابسته میکند تا خدا.
این اعتراضها را باید جدی گرفت، اما همه آنها اشکالاتی دارند؛ و اگر اجازه بدهیم این استدلالها برندۀ بحث باشند، ممکن است یکی از روشهای کلیدی را که روحالقدس در کلیسای معاصر برای رفع نیازهای مردم و کمک به رشد آنها در مسیح به کار میبرد، از دست داده باشیم.
من فکر نمیکنم که فردی غیر عادی باشم. من آدم نسبتاً عادی هستم. بنابراین میدانم که افراد عادی زیادی مثل من وجود دارند که به خاطر احساساتی که تجربه میکنند دچار سردرگمی میشوند. من تمام زندگیم مسیحی بودهام – در خانوادۀ مسیحی بزرگ شدم و غیره و غیره. اما در ۴۹ سالگی موجی از احساسات سرکش ناگاه به سراغم آمدند و حیران شدم. اینجا از جزئیات ناخوشایند ماجرا میگذرم، اما میدانم دیگران هم ممکن است از تجربه مشابهی برخوردار باشند. این احساسات از کجا آمدند – چنان ناگهانی، چنان قدرتمند، چنان پایدار و چنان گناهآلود؟ من با این موضوع کلنجار میرفتم و دعا میکردم، دلم را به حضور خدا ریختم، با همسرم و دوستان نزدیکم در این رابطه صحبت کردم، آنها برای من دعا کردند، باز کلنجار بیشتری رفتم، زمان گذشت، اما چیزی بهبود نیافت. به تدریج در افسردگی فرو رفتم، زمان بیشتری سپری شد، خواستم از کمکهای شبانی بهرهمند شوم و به من گفته شد “اینها را کنار بگذار و پیروزی را که مسیح عطا میکند بر خود اعلام کن”. اما این هم کمکی نکرد (چون من همیشه تلاش کرده بودم این کار را بکنم). به سراغ نوشتن رفتم و درد دلم را در یک دفترچه یادداشت شخصی نوشتم که تا حدودی به من کمک کرد اما احساساتی که دچارش بودم همچنان باقی ماند؛ از یک سازمان مشاوره مسیحی کمک خواستم، ولی با سردرگمی بیشتری مواجه شدم و کماکان احساس میکردم حرفم ناشنیده مانده است. بالاخره بعد از سه سال و نیم که از شروع بحران میگذشت، یک مشاور مسیحی پیدا کردم که میدانست چه کار میکند؛ و از اینجا به بعد بود که کار ترمیم شروع شد.
ببینید، من همه موعظهها را میدانستم. خودم میتوانستم آنها را موعظه کنم – کما اینکه سالها این کار را کرده بودم. یک مدرک دکترا در رشته الهیات مسیحی دارم. در دانشکدۀ الهیات لندن (London School of Theology) تدریس میکنم. از لحاظ تئوری جوابها را میدانستم و به مقدار کافی هم از مشارکت با دیگر مسیحیان برخوردار بودم. به اینها احتیاج داشتم، اما برای حل مسئله کافی نبود. طوری دعا میکردم که گویی زندگیم به آن بستگی داشت (و همینطور هم بود). خدا خیلی نزدیک به نظر میرسید. در محبت او نسبت به خودم شادی میکردم. از محبت او نسبت به خودم آگاه بودم، هر چند احساس میکردم گناهکاری هستم. من فیض او را به طرز عمیقتری درک کردم. اما دانستن در مورد محبت خدا، احساساتی را که دچار آن بودم خنثی نمیکرد. گوسفند گمشده حتی بعد از یافت شدن، گوسفند میماند و این امکان وجود دارد که باز سردرگم شده و راه گم کند. من آیات کتابمقدس را از حفظ بودم و آنها را برای خودم میخواندم. قدم زنیهای طولانی همراه با دعا داشتم. دعاهای شخصی من در وقت صبحگاه به درازا میکشید. خود را نسبت به دوستانم پاسخگو کرده بودم. دعا کردم که خداوند مرا عوض کند. اما این احساسات مرا ترک نمیکرد تا وقتی که “تسلیم شدم”، دل به دریا زدم، و آماده رفتن به یک مشاوره “صحیح” یا درست و حسابی شدم.
مشاورۀ وقتی “صحیح” است که شرط محرمانه ماندن مطالب در آن بطور جدی رعایت میشود، و رابطهای صمیمی بین مشاور و مراجع برقرار شده و رشد میکند. مراجع در چنین فضایی چنان خود را امن میبیند که میتواند تماماً “خودش” باشد. الگوی چنین رابطهای فیض خداست؛ فیضی که ما را ٪۱۰۰ میپذیرد و جدی میگیرد. او احساسات ما را نادیده نمیانگارد. او به درد دل ما گوش میدهد، ما را محبت میکند، و میبخشاید. اما رابطه مشاورهای جایی است که در آن یک درک و شناخت تازه هم ایجاد شده و رشد میکند (بله من هم فهمیدم چرا این چیزها بر من واقع شد)، و راههای تازهای برای برقرار ارتباط ایجاد میشوند.
ما به درک و شناخت تازهای میرسیم، زیرا مشاور از روانشناسی استفاده میکند، همانطور که دکتر شما از علم پزشکی استفاده میکند، که علمی غیردینی است. من دلیل سوء ظن برخی رهبران کلیسایی نسبت به روانشناسی را نمیفهمم. کتابمقدس در مورد نحوۀ عملکرد بدن ما همۀ چیز را نمیگوید، برای همین ما به راحتی به علم مدرن اعتماد کرده و به خاطر آن شاکر خداوند هستیم. کتابمقدس در مورد نحوه عملکرد ذهن و احساس ما هم همه چیز را نمیگوید – پس چرا به روانشناسی و رواندرمانی مدرن اعتماد نکنیم و آنها را به عنوان عطایی از طرف خدا نپذیریم؟ اگر ما این عطا را رد کنیم، برکتی را از دست دادهایم. مشکلات من از نوع روانشناختی بودند، به همین دلیل تا زمانی که روانشناسی دخیل نشده بود، چیزی تغییر نکرد.
و روانشناسی به کشف این نکته رسیده است که رابطهای از جنس مشاوره – که امن، اعتمادزا، صمیمی، و معمولا فرد با فرد است – برای رشدی که من به دنبالش بودم حیاتی است.
این ایراد که مشاوره باعث غوطهور شدن مردم در مشکلاتشان میشود به جای اینکه قدرت غلبه بر آنها را ببخشد، فقط خون مرا به جوش میآورد. مردم به مشاور مراجعه میکنند، چون نمیخواهند در مشکلات خود غوطهور بمانند. چون خود را در تنگنا دیده و خواستار آزادی هستند. البته در دوران مشاوره ممکن است در خاطرات خود به جاهای بسیار دردناکی بروید؛ جاهایی که شاید سالها از رفتن به آنجا پرهیز کردهاید. برای همین برخی اوقات به نظر میرسد که اوضاع بدتر میشود تا بهتر. اما دلیل آن هم این است که شما به آرامی در حال از میان برداشتن لایههای دفاعی هستید که در طول سالیان دراز به دقت برای خود ساختهاید – لایههایی دفاعی که سالها فیض، حقیقت و محبت خدا را از برخی قسمتهای قفل شدۀ زندگی شما به دور نگاه داشتهاند. این غوطهور شدن [در مشکل] نیست- این کار انجیل است، یعنی بردن خبر خوش به قسمتهای گمشدۀ قلب ما.
موعظهها عالی هستند. من از موعظهکردن لذت میبرم. ولی مشاوره چیزی است که ما نیاز داریم، خصوصاً وقتی موعظه کارگر نیست؛ وقتی قبض و گرفتگیهای حسابنشدهای وجود دارند که مانع از واکنش صحیح ما به موعظهها میشود. و مشاوره چیزی است که خادمین مسیحی و روحانیون احتیاج دارند، مثل وقتی که احساس میکنند باید همه چیز را کنترل کنند و نمیتوانند به خدا اعتماد کنند که او در خفا نیز کار کند، حتی پشت درهای بسته؛ وقتی که احساس میکنند موفقیت دیگران باعث تضعیف آنها یا زیر سوال بردن دستاوردهای آنهاست؛ یا وقتی در کار رهبری خود را تنها میبینند؛ وقتی از صمیمی شدن با دیگران دوری میکنند و یا به ورطۀ گناهان مخفی میافتند.
مشاوره در مورد گناه نرم برخورد نمیکند. روش مشاوره شبیه شعار تبلیغاتی تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا است، “محکم در برابر جرم، و محکم در برابر علل جرم”.۲ مشاوره به جای اینکه صرفاً متوجه علایم گناه باشد، متمرکز علل آنهاست. و آنچه اهمیت دارد همین علتهاست؛ اینطور نیست؟
پس من به امر مشاوره به عنوان هدیه و عطایی الهی برای کلیسای امروز بسیار علاقهمندم. بیایید آنرا ارج بگذاریم، آنرا در میان خود پرورش دهیم، و بهره بردن از آن را تشویق کنیم. اطمینان پیدا کنیم که مشاوره چیز مفیدی است – روانشناسی را درست شناخته و درست به کار ببریم. باعث خوشوقتی من است که مدیریت تنها دورۀ لیسانس در سطح بریتانیا را به عهده دارم که در آن آموزش الهیات با آموزش مشاوره ادغام شده است. در این دوره تلاش داریم تا روانشناسی و مشاوره را بر اساس درک کتابمقدسی از اینکه که هستیم فراگرفته و به عملی شدن خبر خوش انجیل در زندگی افراد یاری برسانیم.
من میخواهم کلیساها نیز این دید را پیدا کنند که:
- یک مشاور را به عنوان یکی از اعضای تیم شبانی استخدام کنند، تا به طور خاص به کار مشاوره بپردازد و پاسخگوی نیاز کلیسا در این قسمت باشد.
- با یک کار دستجمعی سازمان یا موسسهای برای مشاوره ایجاد کنند که مناطق وسیعتری را خدمترسانی کند- هم برای اعضای کلیسای خودشان و هم به عنوان فعالیتی بشارتی.
- همۀ مسیحیان را تشویق کنند تا مشاوره را به عنوان بخشی عادی از شاگردسازی مسیحی جدی بگیرند.
- خادمین مسیحی را تشویق کنند تا مشاوره را به عنوان بخشی عادی و منظم در روند تجهیز خادمین منظور کنند.
جای هیچ ترس و واهمهای نیست جز از خود ترس. من خیلی خوشحالم که دل به دریا زدم.
منبع: Christianity Magazine
۱٫ UK Directory of Christian Counselling and Care
۲٫ “Tough on crime, tough on the causes of crime”
با تشکر از شما برای نشر و از شبان منصور برجی برای ترجمه. نوشته کوتاه و واضحی بود. دو نکته در این مورد به نظرم می رسد. اول اینکه این یک تجربه شخصی است و نه تعلیم کلام خدا. هر تجربه شخصی در ایمان نباید یک تعلیم همگانی پنداشته شود. هر یک از ما مشکلاتی داریم که اگر در نور روی خداوند بیاوریم خداوند برای حل آن دخالت می کند. آیا ممکن است خداوند مرا به مشاوره هدایت کند؟! ممکن است. اما آیا پس از آن باید چنین تعلیم بدهم که همه به مشاوره نیاز دارند؟ خیر الزاما چنین نیست. نکته دوم نقطه ضعف مشاوره بر اساس علوم انسانی مدرن است. علوم انسانی مدرن جایی برای اعتماد به خدای نادیده و قادر مطلق، مردن روزمره برای داشتن زندگی ابدی، و زندگی پاک طبق تعریف کتاب مقدس ندارد. متاسفانه اگر روی روانشناسی مدرن (نه مشاوره مسیحی) تاکید کنید، نتایج بدی هم از همین موضع خواهید داشت. پس در چنین موردی باید هوشیار باشیم که پای چه امکانی را به زندگی روحانی خود باز می کنیم.
با تشکر از مطلب خوبی که ارایه کردید.میخواستم یاد آور بشوم که من هم در فکر این بودم که چرا علم روانشناسی با الهیات ادغام نشده است .خداوند که همه علوم را برای خدمت خودش و همینطور از طریق استفاده آن توسط بشر برای جلال خود آفریده است . چرا علوم روانسناسی را به خدمت نگیریم بجای آنکه با آن بیگانگی بکنیم.