انتظار عمومی برای اکران فیلم آواتار کم سابقه بود. جیمز کامرون که مدعی ده سال کار بر روی ساختۀ جدید خود است، هزینۀ گزافی را خرج تهیه آن کرد. در مقابل، درآمد آواتار به رقابت با فیلم تایتانیک (۱۹۹۷)؛ ساختۀ قبلی کامرون، و پر فروش ترین فیلم تاریخ سینما برخاسته است. او وعده داده بود که با این فیلم تحولی جدی در تجربه ما از فیلم و سینما ایجاد کند و اگر موفقیت او در استفاده ظریف از تکنولوژی را ملاک قرار دهیم تا حد زیادی هم به هدف خود رسیده است.
آواتار که مخصوصاً برای نمایش سه بعدی ساخته شده است، فضا و موجودات فیلم را به طرز خلاقانهای ترسیم کرده و چشمان شما را به ضیافتی از رنگ و زیبایی دعوت میکند. این دنیای جدید، که حدود ۶۰٪ آن توسط کامپیوتر طراحی شده، برای بیننده نه آنقدر غریب است که خود را نسبت به آن بیگانه احساس کند و نه خیلی هم آشنا. صرف نظر از برخی کلمات ناشایست و خشونت موجود در فیلم، تماشای آن، خصوصا به صورت سه بعدی در سالن سینما تجربهای به یاد ماندنی خواهد بود.
اما موضوع قابل توجه در مورد آواتار را نمیتوان در فروش بالا و جوایز کسب شدۀ آن خلاصه کرد. جهتگیری سیاسی و معنوی این فیلم هم واکنشهای مختلفی را دربرداشته است. محور این داستان علمی-تخیلی و ظاهراً طبیعتگرایانه، مبارزۀ موجودات آبیرنگ فضایی است برای دفاع از آزادی و طبیعت آرام خودشان. در نقطۀ مقابل موجودات زمینی قرار دارند که به غارت منابع طبیعی آنها آمدهاند. جهتگیری این داستان، واکنش سیاسیون را از راستگرای آمریکایی تا دولت کمونیست چین دربرداشته است.
مختصری از داستان فیلم
ماجرا از این قرار است که انسانها به وجود عنصری با ارزش به نام آناُپتانیوم (unobtainium) در سیارهای دوردست به نام «پندورا» پی برده و برای استخراج آن گروهی بسیار مجهز و مسلح گسیل داشتهاند. بومیان این سیاره موجوداتی به نام ناوی (Na’vi) هستند و محل سکونت یکی از بزرگترین اجتماعات آنها بر روی غنیترین معدن این سنگ ارزشمند است. زمینیان بر سر دو روش اختلاف نظر دارند. یک گروه به سرکردگی سرهنگ میلز کوارتیچ معتقد به استفاده از زور برای اخراج بومیان هستند و گروه دیگر پایبند روش دکتر گریس آگوستین برای مذاکرات دیپلماتیک هستند. دکتر اگوستین با یک تدبیر علمی، DNA انسان و ناویها را در هم آمیخته و حاصل آن، «آواتار» یا موجوداتی است شبیه بومیان که توسط فرد صاحب DNA هدایت میشوند. با این کار امکان ارتباط و مذاکره با بومیان از یک سو، و کسب اطلاع از راه و روش زندگی آنان از سوی دیگر فراهم میآید. یکی از این آواتارها موفق به نفوذ به جماعت ناویها میشود. اما داستان از همینجا مسیری متفاوت درپی میگیرد.
حکایتگری که باید چشم از او برنداشت
جیمز کامرون از حکایتگران بسیار چیرهدست هالیوود است که برای تسخیر ذهن و تخیل بیننده از همه ظرفیتهای سینمایی (تصویر، موسیقی، فیلمنامه، …) استفاده میکند تا وی را به نتیجهگیری مورد نظر خودش برساند. البته که با تماشای فیلم قصد لذت بردن از آن را داریم، اما همواره باید هشیار بود که قبل از پذیرش نتیجهگیریهای معرفتی، روحانی، و اخلاقی فیلم، آن را با معیارهای مسیحی هم بسنجیم. مسیحی بودن به یک عبارت داشتن دیدگاه یا جهانبینی مسیح است و از منظر او به عالم نگریستن. برای روشن شدن مقصودم نمونهای میآورم.
به هنگام تماشای فیلم اغلب با یک شخص یا گروهی در فیلم خود را نزدیک دیده و همدلی میکنیم. یک کارگردان ماهر با آگاهی از خوشایند و ناخوشایند بینندگانش و با استفاده از ابزاری مثل حرکات دوربین، موسیقی متن و یا خلق و به کارگیری شخصیتهای مختلف در داستان، شما را جلب یک شخصیت یا ایدۀ مورد نظر خود میکند. در آواتار، بیننده خیلی زود با اهالی پندورا خود را در مقابل زمینیان میبیند، و در این تقابل ممکن است به استفاده از خشونت در مقابل خشونت هم رضایت دهد.
اما نکته مهم و مورد اشاره من القائات روحانی است که در این فیلم شما را تدریجاً مجذوب خود میسازد. امروزه اکثر ما از سوء استفادهای که انسانها از طبیعت میکنند و عوارض طبیعی ناشی از آن باخبریم. علاقه به حفظ هماهنگی و توازن با طبیعت در خودآگاه ما قویتر شده است. کامرون با آگاهی از این خوشایندها و ناخوشایندها، مجموعهای از عقاید جانگرایانه (animistic) و عصر جدیدی (New Age) را در تاروپود فیلم خود تنیده است.
ناویها طبیعتشان را میپرستند، معتقدند که همه اجزای طبیعت به شکلی به هم متصلند. موجودات این سیاره قادرند به واسطۀ یک سیستم بیولوژیک، در جسم و در فکر به دیگر موجودات (مثل اسبشان) متصل شوند. به رسم بومیان سرخپوست آمریکایی، زمین شخصیتسازی شده و «مادرطبیعت» (Mother Nature) لقب میگیرد. اما این باورها چنان ظریف و خفیف به کار برده شدهاند که بینندۀ مسیحی هم آنرا جزئی از مجموعه باورهای عجیب اهالی این سیارۀ غریب فرض کرده و چندان به آن توجه نمیکند. فیلمهایی با ژانر علمی-تخیلی (science-fictions) بیشتر تخیلی آغشته به علم هستند تا علمی آمیخته با تخیل. به عبارتی بیشتر تخیلی هستند تا علمی.
اهمیت این یادآوری از آن روست که در کلیساها، و حتی در جمع مسیحیان ایرانی گاه شاهد ابراز عقایدی بودهام که ریشه در همین باورهای مُد روز داشته است. برخی میپرسند «متولد چه ماهی هستی؟» و بعد با تطبیق این ماه و سال با برجهای فلکی، به گمانهزنی در مورد شخصیت شما، گذشته و آیندهتان میپردازند. اگر چه مبانی تئوریک این باور، که به طالع بینی (astrology) شهرت دارد، مدتهاست تضعیف شده، اما به دلیل عامه پسندی آن، مُد این روزهاست و در اغلب مجلات بخشی هم به عنوان فال هفته به آن اختصاص یافته است! نمونههای دیگری را نیز میتوان مثال زد؛ از جمله: «خدا انرژی مثبت است»، یا «از فلان شخص انرژی مثبت میگیرم». در اغلب موارد شخصِ ناقل این جملات از ریشه و خاستگاه عقایدش، و تضاد آن با تعلیم کتابمقدس غافل است. مطابق تعلیم کتابمقدس، خدا شخصیت است و نه انرژی یا یک نیرو. تفاوت بین این دو بسیار زیاد است و در ایمان مسیحی بسیار تأثیرگذار. بنابراین ضروری است که به عنوان مسیحیان دیدی نقادانه را در تعاملات فرهنگی خود تقویت کنیم.
عصر جدیدی اما متأثر از عهد جدید
همانطور که اشاره شد، گرایشات معنوی فیلم آواتار را باید در عقاید جانگرایانه و عصر جدیدی جست. اما به اعتقاد مارک گرین، مدیر انجمن مسیحیت معاصر در لندن، تأثیر یک برداشت هالیودی از عهد جدید را هم نمیتوان در این فیلم نادیده انگاشت.[۱] سیارۀ پندورا مادری است که به او دعا میکنند، و همۀ موجودات سیاره به او متصلند. به قول یکی از هنرپیشگان فیلم، «مادر طبیعت» توسط زمینیان کشته شد. اما او دوباره زنده شده و اینبار در اقتدار به شکست و بیرون راندن زمینیان پرطمع میپردازد.
وجود یک رابطه علت و معلولی بین شرارت انسان و ویرانی زمین در فیلم محسوس است. شرارتی که بالاخره با یک پاسخ قاطع روبرو خواهد شد. مارک گرین این رابطه را همسو با روایت کتابمقدس از پیدایش تا تثنیه، و تا نوشتههای پولس رسول یافته است. وی به رومیان ۸: ۱۹ تا ۲۰ اشاره میکند که در آن خلقت با آه و ناله در انتظار رهایی از قید فساد است.
طمع ریشۀ همۀ بدیها
واژگانی که برای توصیف حمله زمینیان به اهالی پندورا استفاده میشود به صراحت تداعیگر جنگ اخیر آمریکا با عراق است[۲] و به همین دلیل برخی منتقدین آنرا اعتراضی به طمع آمریکا به منابع طبیعی کشورهای دیگر دانستهاند.[۳] اما دولت چین هم اکران این فیلم را به دلایل مشابهی محدود کرد.[۴] دولت چین که در سالهای اخیر میلیونها چینی را مجبور به ترک خانههای خود کرده تا بدینوسیله امکان ساخت آسمانخراشها و پروژههای زیربنایی دولت را فراهم سازد، نگران بود که مبادا مبارزه اهالی پندورا با زمینیان غاصب به الگوی مبارزاتی برای مردم معترض تبدیل شود.
علیرغم اشارات صریح فیلم به برخی وقایع تاریخی، به نظر میرسد اشاره اصلی آن به ریشه اصلی این مشکلات، یعنی طمع باشد. از کامرون، کارگردان فیلم، نقل میشود که در اولین شب اکران آواتار در لندن گفته است: «در ما این تمایل وجود دارد که هر چه میخواهیم تصاحب کنیم؛ و با طبیعت هم چنین میکنیم… ولی این راه درستی نیست. اگر ما حکمت به خرج ندهیم و در پی یک زندگی هماهنگ با طبیعت بر روی زمین نباشیم، این درس را از راه سختتری خواهیم آموخت»
نمونههای زمینی ناویها کم نیستند. از سرخپوستان آمریکا که تا مرز نابودی کامل پیش رفتند، تا کردها و ارامنه که حتی امروز هم در پی به رسمیت شناختن کشتارشان هستند. به راستی که طمع ریشه همه بدیهاست، از باغ عدن گرفته تا پندورا.
دگرگونی به خاطر یک دلیل و نه یک علّت
برخی منتقدین، فیلم آواتار را شکل تغییر یافتهای از «رقصنده با گرگها» (کوین کاستنر، ۱۹۹۰) دانستهاند؛ البته تنها با یک تفاوت جغرافیایی مختصر! جک، هنرپیشۀ اصلی فیلم، که توانسته توسط آواتار با ناویها ارتباط برقرار کند، عاشق یکی از بومیان میشود و به مرور در مییابد کسانی که باید از اینجا بروند بومیان نیستند بلکه زمینیهایی که به چپاول آنجا آمدهاند. اما دگرگونی جک بر عکسی «رقصنده با گرگها» نه به خاطر یک «علت» بلکه به طرز برجستهتری به خاطر یک «دلیل» است. او به علت علاقه و عشقی که به یک بومی پیدا کرده به مخالفت با همنوعان زمینی خود نمیپردازد، بلکه به دلیل اینکه زندگی و رابطه ناویها را با هم و با طبیعت درک کرده و برای آن ارزش قائل است. هر چند در فیلم رقصنده با گرگها هم چنین دلیلی وجود داشت اما به مراتب ضعیفتر بود. این تفاوت اما، تفاوت کوچکی نیست، با توجه به اینکه اکثر دگرگونیها در دنیای ما علّی هستند. عیسی در واکنش به عدۀ زیادی که بعد از خوراک داده شدن او را میجستند فرمود: «آمین، آمین، به شما میگویم، مرا میجویید نه بهسبب آیاتی که دیدید، بلکه بهسبب آن نان که خوردید و سیر شدید.» (یوحنا ۶: ۲۶- ۲۷) آنچه باعث دلگرمی من بوده این است که در طول سالیان گذشته، افراد زیادی را ملاقات کردهام که به «علتی» با عیسی آشنا شده بودند و امروز «دلیلی» برای پیروی او یافتهاند.
رویایی از بهشت برین
تصاویر بسیار زیبایی که به کمک تکنولوژی سه بعدی از طبیعت پندورا ترسیم شده است، در بیننده حس دلتنگی عجیبی برای بهشت برین ایجاد میکند. روزنامۀ تایمز لندن موجی از افسردگی را در میان علاقمندان این فیلم گزارش داده است.[۵] کسانی که پندورا را رویایی دستنیافتی دیدهاند دچار افسردگی ناشی از آن شده و در برخی وبسایتها و انجمنهای گفتگو به دنبال راهنمایی و تسلی هستند.[۶] تعدادی از بازدیدکنندگان این وبسایتها از عدم تمایل خود به زندگی در دنیایی نوشتهاند که خبری از بهشت پندورا در آن نیست.
مارک گرین در مقاله خود یادآوری میکند که خدا ابدیت را در دلهای مردمان نهاده است. (جامعه۳: ۱۱) اشتیاق و کشش درونی ما به ساکن شدن در مکانی مملو از آرامش و زیبایی، ریشهکن ناشدنی است.[۷] اما چنین مکانی را در کجا میجوییم؟ برخی از علاقمندان افسردۀ آواتار راه چاره را در برگشتن به سینماها، و یا درد و دل با دیگر علاقمندان آواتار در دنیای بیروح و غیرطبیعی اینترنت دیدهاند؛ عکسالعملی که بیشتر به یک فرار از یک واقعیت میماند.
شاید زیباترین و به یاد ماندنیترین پیام آواتار را بتوان اینگونه خلاصه کرد: به عنوان مخلوقاتی مسئول باید از مابقی خلقت خدا مراقبت کنیم و اجازه ندهیم طمع ما این خانه را ویران کند. به این امید که زیبایی و عظمت خلقت خدا را بتوانیم بدون عینکهای سه بعدی هم ببینیم.
۱٫ Mark Greene, Brave new world, Christianity Magazine, March 2010, P. 58-59.
۲٫ “pre-emptive strikes”; “shock and awe”; fighting “terror with terror”
۳٫ Todd Hertz, Avatar, Christianity Today Website, http://www.christianitytoday.com/ct/movies/reviews/2009/avatar.html, (12/17/2009).
۴٫ Avatar banned in China, Yahoo Movies, http://uk.movies.yahoo.com/blog/article/11190/avatar-banned-in-china.html, (19/01/2010)
۵٫ Kevin Maher, Avatar and the movie blues, TIMESONLINE, http://www.timesonline.co.uk/tol/life_and_style/health/mental_health/article6992862.ece (19/01/2010)
۶٫ Ways to cope with the depression of the dream of Pandora being intangible, avatar-forums.com, http://www.avatar-forums.com/general-avatar-forum/43-ways-cope-depression-dream-pandora-being-intangible.html, (accessed 10/03/2010)
۷٫ Mark Green, Brave new world