Home » مقاله‌ها » الهیات » سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته

سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته

ar-ar-t03ایمان مسیحی، ایمان به تاریخ قدسی است و مدرنیته، وضعیت دور شدن از این تاریخ قدسی و روی آوردن به تاریخ عرفی و بر هم خوردن آرامش گذشته و پیدا شدن تعارض میان درون و بیرون انسان مؤمن است. برای رفع این تعارض سه راه حل در جهان مسیحیت پیشنهاد شده است…

که یکی بر بازسازی وحی تکیه دارد؛ دومی به اسطوره‏زدایی می‏پردازد و تقلیل‏گراست و سومی بر تجربه‏های دینی استوار است و می‏خواهد تجربه‏های دینی موجود در سنت را بازسازی کند.

● مقدمه

اصل و اساس ایمان مسیحی این است که خداوند در یک زمان تاریخی معین، ضمن یک فعل، یعنی خبر دادن از خود به وسیله عیسی مسیح، بر انسان‏ها ظاهر شده، درباره آنان داوری نهایی کرده و آنها را آمرزیده و از فنا نجات داده است. این حادثه (اخبار خداوند از خود)، به وسیله شاهدان این حادثه تاریخی، یعنی حواریون عیسی مسیح، به صورت گزارش‏های ایمانی به نسل‏های پسین منتقل گردیده است. این انتقال باید دائماً استمرار یابد. این انتقال دادن مستمر که هدف آن نجات یافتن همه نسل‏ها در همه عصرهاست، خود عبارت است از تحقق و ادامه یک سنت مستمر دینی تاریخی که همیشه حامل اخبار خداوند از خود است. در هر عصر، فهم مسأله اخبار خداوند از خود به وسیله مسیح، تنها به صورت فهم این سنت تاریخی مستمر میسر می‏شود. در هر عصر، مسیحی بودن عبارت است از فهم این سنت مستمر ذاتاً دینی تدریجی و فهم عبارت است از رویارو شدن با مژده خداوند.

در تفکر مسیحی، تأثیری که این ورود خداوند در تاریخ گذاشته، این بوده که فکر و عمل را معین کرده و به درون آدمی شکل داده است.

انسان مسیحی سنتی در یک تاریخ قدسی زندگی می‏کند و به همین جهت این مسائل برای او به وجود آمده که تاریخ عرفی چیست؛ تاریخ قدسی چیست و نسبت آن تاریخ قدسی با تاریخ عرفی چیست. پس این خداوند است که با ورود خود در تاریخ، سنت را می‏سازد. تاریخ در اندیشه مسیحی به شکل افقی تصور می‏شود؛ به این معنا که آن تاریخ که با ظهور عیسی مسیح آغاز شده، به نقطه پایانی منتقل خواهد شد و آن نقطه پایان هم ظهور ملکوت خداوند است.

این توضیحی بود درباره ماهیت سنت در غرب مسیحی. این‏که آیا سنت به این معنا در اسلام وجود داشته یا نه، محل تأمل است. مطالعات بنده نشان می‏دهد که سنت به این معنا در جهان اسلام نبوده است. سنت در جهان اسلام، آنتروپولوژیک(۱) بوده است؛ یعنی سنتی غیر قدسی بوده که رنگ دینی به خود گرفته است. به همین جهت تاریخ قدسی در میان عموم مسلمانان معنا نداشته است.

مدرنیته یک وضعیت است؛ همان طور که سنت نیز یک وضعیت بود. مدرنیته وضعیتی انسانی است که دائماً میان آن منابع نیرویی مربوط به زندگی که آدمی در اختیار داشته، ولی دارد از کار می‏افتد و منابع نیرویی زنده و کارآمدتر که آدمی آنها را کشف می‏کند، نسبتی برقرار می‏شود. این وضعیت، یک وضعیت اختیاری نیست.

مشخصه دیگر مدرنیته این است که در این روند، جهان خارج از انسان دائماً زیر سؤال می‏رود و جهان درون انسان دائماً پیچیده‏تر می‏شود. انسان احساس می‏کند که مثلاً با آن قانون، گزاره‏های دینی، نهادهای سیاسی و نظام تربیتی قبل نمی‏تواند زندگی کند و باید قانون، گزاره‏های دینی، نهادهای سیاسی و نظام تربیتی دیگری پیدا کند. با زیر سؤال رفتن اینها، پیچیدگی‏های درون آدمی بیشتر می‏شود. در زندگی سنتی، به دلیل هماهنگی کاملی که بین درون و بیرون انسان وجود دارد و به خاطر این‏که ظاهر انسان آرام و محکم است و انسان در آغوش آنچه بیرون از اوست، مثل کودکی آرام لمیده و تطابق کاملی بین درون و برون آدمی برقرار است، همه چیز سر جای خود قرار دارد. این آرامش و استحکام را «وضعیت مطمئن» می‏نامند. ولی وقتی چیزهایی که در بیرون آدمی وجود دارد، کم کم زیر سؤال رفت و اطراف انسان نامطمئن شد، اثر این عدم اطمینان بر درون انسان این خواهد بود که باید محاسبه کند و ببیند که چگونه می‏تواند دوباره وضعیتی اطمینان‏بخش برای خود ایجاد کند. انسان، در سنت، تجربه‏ای به نام تجربه تقدیر و جهان از پیش ساخته شده با حساب و کتاب منظم داشته که از آن به شکل‏های مختلف تعبیر شده است؛ مانند جهان معقول؛ جهانی که عقلی را در خود نشان می‏دهد. در تجربه تقدیری، جهان، معقول و دارای نظم و حساب دیده می‏شود. این تجربه تقدیری، چه در تفکر، چه در دین و چه در زندگی، در عصر مدرنیته از میان رفته است. انسان جدید امروزی، انسانی است که در بیابان بی‏نهایتی پرتاب شده و در آن‏جا باید خود را پیدا کند و با مسؤولیت خود زندگی کند و معین کند که چگونه می‏خواهد زندگی کند. این همان چیزی است که اگزیستانسیالیسم آن را مطرح کرده است. زندگی چارچوب ندارد و آدمی باید به آن شکل بدهد. در چنین وضعیتی تمام اتوریته(۲)هایی که آدمی به آنها تکیه می‏کرد، فرو ریخته است. جهان بیرون از انسان نامطمئن می‏شود؛ یعنی اتوریته‏ها فرومی‏ریزد. مرجعیت‏هایی که انسان در پرتو آنها زندگی می‏کرده، فرو ریخته است. این مرجعیت‏ها شکل‏های مختلف داشته و در زمینه‏های مختلف موجود بوده است. در دین، در فلسفه، در سیاست، همه جا اتوریته وجود داشته است. برای انسان جدید این اتوریته‏ها تماماً فروریخته‏اند.

در چنین وضعیتی انسان در هر زمینه‏ای خود باید انتخاب کند. کار انسان جدید انتخاب است؛ نه تبعیت. در گذشته کار آدمی تبعیت بود؛ تبعیت از اتوریته. در عالم سیاست، این تبعیت خود را با مفهوم اطاعت نشان می‏داد. انتخاب در جایی معنا پیدا می‏کند که چند گزینه وجود دارد. این همان پلورالیته یعنی «کثرت» است که در همه زمینه‏ها وجود دارد. در این‏جاست که بدعت معنی خودش را پیدا کرده است. بدعت در گذشته مذموم شمرده می‏شد؛ چون چیزی استثنایی بود. آنچه غلبه داشت، تبعیت از اتوریته‏ها بود. بدعت عبارت بود از قد علم کردن و صاحب نظر شدن در مقابل اتوریته. این بدعت، امری مذموم و استثنایی بود. اما این عصر، عصر بدعت است؛ چون در جهان مدرنیته، عصر، عصر انتخاب است؛ لذا هر انسانی بالقوه می‏تواند بدعت‏گذار باشد.

اگر مسلمانی بگوید من با سنت اسلامی کاری ندارم، نمی‏تواند بگوید مسلمانم. مسأله مؤمنان این است که چگونه می‏توانند ایمانشان را حفظ کنند. این‏جاست که مشکل پیش می‏آید. یعنی یک مسلمان، یک کاتولیک یا یک پروتستان، در عصر تجدد، در وضعیتی که نه اتوریته‏ای برایش باقی مانده و نه تجربه تقدیری، چه باید بکند؟ این‏جاست که در سنت دینی – مسیحی مغرب زمین، برای حل این مشکل سه نوع رویکرد در میان متالهان مسیحی دیده می‏شود:

* رویکرد اول، روشی است که در عالم مسیحیت، نوارتدکس‏ها آن را انتخاب کردند که چهره بارز آنها «کارل بارث» است.

بنیادگرایان مسیحی کسانی هستند که به وقوع مدرنیته اصلاً استشعار ندارند؛ اما نوارتدوکس‏ها می‏گویند این اتفاق افتاده است و زندگی انسانی که در عصر مدرنیته زندگی می‏کند، فارغ از اتوریته‏های دینی است. ولی ما می‏خواهیم کاری کنیم که این اتوریته‏های دینی دوباره در زندگی او سر برآورند و زنده شوند و سخن آنها نافذ شود. چهارصد سال پیش وقتی کسی کتاب مقدس را می‏خواند، تجربه‏اش این بود که خداوند با او سخن می‏گوید. امروز نیز باید کاری کرد که وقتی کسی آن کتاب را می‏خواند، صاحب چنان تجربه‏ای شود. کاری که کشیش می‏تواند در کلیسا انجام دهد، استخراج و تصفیه پیام و سپس ابلاغ پیام است. در واقع اینها قبول دارند که واقعیات بیرونی مدرنیته تغییر یافته است؛ اما عقیده‏شان این است که در همین واقعیات نیز وضعیت درونی انسانی را که در عصر مدرنیته زندگی می‏کند، می‏شود تغییر داد؛ یعنی انسان به لحاظ بیرونی می‏تواند در چنان واقعیاتی زندگی کند که مدرنیته ایجاب می‏کند؛ ولی به لحاظ درونی شنونده پیام خداوند باشد و اتوریته مسیحی برایش معنا داشته باشد. اینها تطابق اجتناب‏ناپذیر درون و بیرون را چندان ضروری نمی‏دانند.

اشکالی که به این روش گرفته‏اند، این است که ساختن یک «درون مسیحی» در عصر مدرنیته برای انسان‏ها به نحوی که درون انسان به برون و به آنچه در خارج وجود دارد، کاری نداشته باشد و بتواند اطمینان و آرامشی را که یک مسیحی در عالم ایمان می‏تواند داشته باشد به او بدهد، ممکن نیست.

* روش دوم، روش تقلیل است. تقلیل‏گران به دنبال نوعی تئولوژی سکولار هستند. در روش تقلیل، هر چه با مدرنیته سازگار نیست، باید کنار گذاشته شود. در این‏جا در واقع معرفت دینی با معرفت عصر مدرن وارد معامله می‏شود.

یکی از افراد شاخص این روش در عالم مسیحیت، «بولتمان» است که می‏خواهد از مسیحیت اسطوره‏زدایی کند. او می‏گوید: اساس مسیحیت مبتنی بر تفکر اسطوره‏ای است؛ البته نه به این معنا که در کتاب مقدس چند اسطوره وجود دارد؛ بلکه تمام مسیحیت آن طور که به دست ما رسیده، اسطوره است. باید کاری کرد که محتوای دینی، آگاهی‏های ذهنی انسان مسیحی و مقدمات معرفتی ذهنی او نیز غیر اسطوره‏ای شود. این کاری است که بولتمان می‏کند. روش بولتمان تقلیل‏گرایانه است؛ چون مفاهیم اسطوره‏ای دینی را به مفاهیم کاملاً متفاوت، که همان مفاهیم اگزیستانسیالیسم است، تعبیر می‏کند.

منتقدان وی می‏گویند: کسانی که راه تقلیل‏گرایی را می‏روند، در واقع جای اتوریته‏ها را عوض می‏کنند. آنها خودشان را از اتوریته رها نکرده‏اند؛ بلکه اتوریته‏های مدرنیته را به جای اتوریته سنت می‏نشانند و در هر حال به اتوریته تکیه می‏کنند؛ یعنی مقدسات معرفتی مدرنیته را که مفاهیم اگزیستانسیالیستی از جمله آنهاست، ترجیح می‏دهند و می‏گویند: این مقدمات معرفتی، آری؛ ولی آن مقدمات معرفتی اسطوره‏ای، نه! این‏جا نوعی ترجیح اتفاق می‏افتد که نمی‏توان برای اثبات حقانیت معرفتی آن استدلال کافی اقامه کرد. امروز عده‏ای می‏گویند زبان علم هم نوعی زبان اسطوره است و انسان هیچ‏گاه از اسطوره خلاصی نخواهد داشت. البته مهم‏ترین امتیاز این روش در این است که ناهماهنگی‏های معرفتی را میان مقدمات معرفتی ذهنی دینی انسان مدرن و مقدمات معرفتی مربوط به واقعیات اجتماعی که انسان مدرن در آن زندگی می‏کند، تا حد زیادی از میان برمی‏دارد. به بیان دیگر، ناهماهنگی برون و درون انسان جدید را به مقدار زیادی کم می‏کند؛ ولی آنچه در این‏جا اتفاق می‏افتد، مفقود شدن محتوای دینی سنت است.

Check Also

آلوپن، راهب ایرانی در چین

الوپن نام یک راهب ایرانی از کلیسای شرق (نستوری) است. در اوایل قرن هفتم راهبان کلیسای شرق در ایران، تحت رهبری الوپن پیغام انجیل را به چین بردند. تأمین امنیت و توسعه راههای ارتباطی در دوران هخامنشیان و ساسانیان این مبشرین مسیحی را قادر ساخت گرفت تا پیام انجیل را از کلیسای شرق به چین و نواحی دیگر آسیا ببرند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *